شاهد اندوه و حزن بیپایان من، دار السرور است، گواه بیپناهیام دارالزهد...
حرفهای آخرم را همانجا گفتم. رو به روی درهای بستهی ضریحت، در خانهی آخر ایستادم و به سیم آخر زدم...
بعدِ عمری ذکر مصیبت کردم برای همین! اسمی به زبانم آمد که اگر بیجواب بگذرد، چیزی نخواهد ماند...
من، در برابر تو، نگاهی به پشت سرم ندارم. پلهای آن سامان، ویران است. تنها تو ماندهای. خانهی آخر، سیم آخر، امید آخر... دیگر خود دانی!
اگرم این طور نیست که ببخشید بابت برداشت اشتباه من.