نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

دیکتاتورهای عرصه‌‌ی تعقل

خیلی حرف داشتم برای زدن. آن هم ذیل این عکسی که تصادفن دیدم. از مجموعه‌ی آزادی‌های یواشکی زنان در ایران. اصل موضوع قضیه‌ی کوچکی‌ست، اما ظرافت‌هایی که در کنارش درز می‌کند مهم‌تر است.
خیلی حرف داشتم که خیلی بالا و پایین‌شان کردم و آخر سر مختصر شد به این‌که:

اقلیتی که به اکثریت احترام نمی‌گذارد، اگر اکثریت(=حاکم) باشد دیکتاتور بزرگی خواهد شد. و طنز آن‌جاست که این اقلیت، با شعار آزادی اندیشه و احترام به مخالف عربده بکشد!

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

غزل زیر، تمرینی بداهه بود در جمعی:

حالم زمستان است و میل سال نو کرده
خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

یک دسته از مرغان در کوچم که در توفان
یک جوجه‌ی بی بال و پر را پیش‌رو کرده

انگار دهقانی که در سالی پر از باران
از کِشته‌های گندم خود جو درو کرده

یک کشور دورم که بعد از سال‌ها آتش
پیمان صلح‌ش را ابرقدرت وتو کرده1

جانبازی‌ام بی هر دو پا که بعد مدت‌ها
جوراب‌های زخمی‌اش را باز نو کرده
*
حال و هوای آدمی رازی‌ست ناگفته
شاعر ولی راز دلش را باز هو کرده!


+

1: قافیه بی اشکال نیست!
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

دست به نقد

از فاجعه‌های عصر حاضر و از نشانه‌های پست‌مدرن شدن جامعه‌ی امروزمان این است که بیش از شاعر(=هنرآفرین)، منتقد داریم...

نقاشی سورئال

+گفته بودم در غالب موارد شیفته‌ی سورئالیسم‌م؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چ مثل چریک؛ از چه گوارا تا چمران

همین آغاز بگویم که کوروش علیانی نقدی بر «چ»ی حاتمی‌کیا نوشته با عنوان «رفتم و چ را دیدم» که شاید همه‌ی حرف‌ها و احوال مرا در طول فیلم بیان کرده باشد.

اما از آن گذشته چند نکته درباره‌ی «ابراهیم حاتمی‌کیا» و «چ»اش:

1. چند وقت پیش درباره‌ی فیلم «چه» اثر «استیون سودبرگ» نوشتم. یک فیلم تاریخی با محوریت یک چریک انقلابی به اسم «ارنستو چه گوارا»(این‌جا) اما شباهت «چ» و «چه» به سادگی یک نام نیست. هر دو فیلم جنگی محسوب می‌شوند. هر دو در مورد یک چریک انقلابی حرف می‌زنند. هر دو روایتی خطی و روزمره از جنگ‌ها بیان می‌کنند و به چند فلش‌بک -که به عقیده نگارنده جایی را هم در فیلم پر نکرده بود- بسنده کرده‌اند. «چ» یک «چه»ی ایرانیزه شده است!

2. «چ»ی حاتمی‌کیا چند برگ برنده دارد. یکی پرداختن به زمانی از تاریخ که به شدت مغفول مانده. یعنی حد فاصل انقلاب اسلامی تا آغاز دفاع مقدس. دوم پرداختن به شخصیت‌های حقیقی انقلابی که در سینمای منورالفکرها جایی نداشته و ندارد.(مگر بنا بر اسطوره کشی باشد!) و دیگر ساختن صحنه‌های جنگی که خوب در آمده اغلب و البته هالیوودی نشده و ایرانی مانده. و این‌ها چیزهای کمی نیستند تا یک فیلم را بلند کنند.

3. چمران فیلم و فریبرز مختارنیا (همان عرب‌نیا) به شدت روی اعصاب است! چمران کیست؟! همین آدم منفعلی که هیچ حرفی ندارد، نه در نبرد و نه در عقیده و نه در بیان؟! طوری که اصغر وصالی که هیچ عنایت هم منطق و بیان را به رخش می‌کشد و پیش چشم همه‌ی تماشاگران چمران سست منطق را سکه‌ی یک پول می‌کند؟! همین چریک بی دست و پا و کت و شلواری که هیچ نظر درست و حسابی در مورد جنگیدن ندارد جز این که یک پل بی خاصیت را برای دل اصغر آقا سد کنند یا باید نیروی بیشتر بیاید(!) یا از کاه سنگر بسازد آن هم وقتی فقط چهار-پنج نفر باقی مانده‌اند! همین آدم کم خردی که مخالف کشتن الاغ است وقتی دارد درد می‌کشد چون کشتن خوب نیست؟! چمرانی که نه چمران خمینی است و نه حتا چمران بازرگان؟! و عرب‌نیایی که نه شبیه چمران حرف می‌زند و نه حتا شبیه چمران گریم شده! بیش‌تر این گریم به درد خنده بازار می‌خورد! و از اساس انتخابش هم به خاطر اختلاف جثه‌ای اشتباه به نظر می‌رسید!

راستش را بخواهید بعد فیلم وقتی فکر می‌کردم فقط این جمله از قیصر توی ذهنم دست‌کاری می‌شد که «چمران چمران که می‌گفتند این بود؟!»

از فیلم‌نامه‌ای که نیست هم... بگذریم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

سحرگاه نُهِ اردی«بهشت»

این بیت‌های مشوش در سرگیجه‌های آن روزها تنها توانم بود. که رفت زیر سایه‌ی نام «مادر»...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شب‌های هالیوودی من!

این نوشته در واقع نقد یک فیلم نیست. حکایت آشفتگی من از دیدن یک فیلم است!

از وونگ کار وای یک فیلم کوتاه و یک فیلم بلند دیده بودم و تنها سکانس پایانی «در حال و هوای عشق» کافی بود تا سینمایش را دوست داشته باشم. یا حتا نگاه عاشقانه‌اش در «دست» به یک مفهوم مبتذل کافی بود تا توانایی‌اش را بستایم. پس عجیب نیست که «شب‌های بلوبری‌ای من»(دیدم در ترجمه نوشته‌اند شب‌های زغال‌اخته‌ای من!) را با هیجان و تنها به خاطر نام کارگردان ببینم. آغاز فیلم اصل جنس است! شخصیت‌پردازی با امضای «وای». با قدرت و عاشقانه. پیش از مسافرت یک عاشقانه‌ی روتین و یک‌دست و لذت‌بخش... آن‌قدر که مرا آماده کند برای گفتن این عبارت:«اگر روزی کارگردان می‌شدم در بهترین حالت وونگ کار وای بودم!»

اما افول ناامیدکننده‌ی وای و گره خوردن نگاه چینی و منحصر به فرد کارگردان به آشغال‌سازی‌های هالیوود توان نوشتن نقد را هم گرفت! اتفاق‌های بی‌خود لاس وگاس... بگذریم!

یاد اصغر خان فرهادی خودمان افتادم. خوب یا بد سینمای خودش را داشت. ایرانی می‌ساخت. بگذریم که ضد ایرانی بود یا نه! اما وقتی به «گذشته» رسید ادای آن طرفی‌ها را در آورد و... تمام شد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چشم‌های خیس منطق

1. گریه کردن بر هیچ چیز خاصی دلالت ندارد.

2. با گریه خوابیدن بر خیلی چیزهای خاص دلالت دارد.

موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

زبان حال حضرت زینب در شب‌های آخر حضور حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیهما:



می‌خواهد از خدا که غمش مختصر شود

تا غصه‌های قصه‌ی عمرش به سر شود


با اشک‌های مادر خود گریه می‌کنم
شاید دعای نیمه‌شب‌ش بی اثر شود

وقتی که مرگ خواست اجابت به چشم داشت

ای کاش اشک دیده‌ی من بیش‌تر شود


می‌ترسم از شبی که به پایان نمی‌رسد

شامی که بی طلوع نگاه‌ش سحر شود


*
شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

وقت‌ش رسیده مایه‌ی داغ جگر شود


بابا رسید و گفت که «آهسته‌تر ببار

ترسم که اشک بر غم ما پرده‌در شود»


*
شمعی‌ست در وجود کسی از همین تبار

ای کاش شمع چهره‌ی او شعله‌ور شود


12 فروردین 1393


+ این شعر در آیات غمزه

++ شعری دیگر برای فاطمیه

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

پَست‌تر

دو تا آکواریوم معمولی گذاشته و چندتایی ماهی. پارچه نوشته «دنیای ماهی گلی»...

دیدم حکایت ماست. حکایت دنیای کوچک ما...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چهار اپیزود سیال در رثای موذنی که بانگ بی‌هنگام دأب قلم‌ش شده

اپیزود یکم (به جای مقدمه):

گاهی مصادیق بدل می‌شوند به مفاهیم کلی. و بعد تاویل پذیر می‌شوند. در این صورت بد به حال کژفهمان و خوش به حال نان به نرخ روز خوران!

یکی از این مفاهیم امروز «امام و رهبری» است. که هر کس هم از راه برسد سعی می‌کند از اینان صورتکی بسازد و خود را به مخاطبینش قالب کند! بگذریم...

اپیزود دوم (آزادی):

«این است معنای آزادی که در جمهوری اسلامی است، که قیدها و بندها دیگر برداشته باید بشود؟ هرکس هرچه می‏خواهد بگوید؟ ولو ضد ملت باشد، ولو ضد اسلام باشد، ولو برخلاف قرآن مجید باشد؟ یا نه، آزادی که می‏خواهیم ما، آن آزادی که اسلام به ما داده است، حدود دارد آزادی.
آزادی در حدود قانون است. همه جای دنیا اینطور است که آزادی که هر ملتی دارد، در حدود قانون آزادی دارد. نمی‏تواند کسی به اسم آزادی قانون شکنی بکند. آزادی این نیست که مثلاً شما بایستید در کوچه به هرکس رد می‏شود یک ناسزایی بگویید خدای نخواسته؛ یا با چوب بزنید او را: «من آزادم!» آزادی این نیست که قلم را بردارید و هرچه دلتان می‏خواهد بنویسید، ولو بر ضد اسلام باشد، ولو بر ضد قانون باشد.»

این بخشی از سخنان حضرت روح الله است. روح اللهی که بعضی دوست ندارند! دوست دارند تفسیر به رأیش کنند. آن طور که می‌خواهند. آن طور که باب هوس‌شان است! بعد بیایند و سینه‌چاک کنند برای امام. آن هم امام پیرایش شده! انگار نه انگار همین امام برای قلم رشدی حکم ارتداد نوشت. برای وراجی‌های سخیف جبهه‌ی ملی ارتداد صادر کرد.

اپیزود سوم (حقوق شهروندی):

تن آدم به لرزه می‌افتد از تصور این‌که سَری به فکر حقوق گروهک سیاسی و ضد دینی و ضد انسانی بهاییت بیاندیشد که عمامه‌ی رسول الله را سایه‌بان‌ش کرده باشد. باید گریست و خون گریست بر کژفهمی کسی که بهاییت را مذهب بداند و تحت شمول اقلیت‌های مذهبی! آن هم بعد عمری... (بگذریم...)

اپیزود چهارم (توفان دیگری در راه است1):

امام شما کیست؟ همان پیرمردی که باج نمی‌داد و دشمن را زیر پا می‌گذاشت یا مرد روشن‌فکر خاطرات 2014؟!
از چاهی که قطره‌ای آب برای کسی نداشت جز نان برای شما بیش از این چه می‌خواهید؟! ذره‌ای در منش‌تان حقیقت‌خواهی و عقیده به آزادی نمی‌بینم جز آزادی امثال خودتان! پای‌ش که بیافتد دیکتاتورک‌هایی هستید، همان‌طور که قبای‌تان به ما ساییده و اکنون تیغ وااسلاما می‌رقصانید در حمایت از آزادی. نخواهید مکشوف شود این روضه که «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز...»
تاریخ بزرگ‌نماها را زیر چرخ خود له کرده و خواهد کرد. اگرچه به فرمایش حضرت امام تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام، خود بزرگ‌بینی در به‌ترین حالت از نابزرگ‌ها برادران حاتم طایی می‌سازد. پس نه به خاطر اسلام و انقلاب، به خاطر خودتان قلم غلاف کنید و با سر برهنه سخن کنید، مباد کژی‌های من و شمای عمامه‌ای به پای صاحب این لباس نوشته شود...



1. عنوان رمانی از سیدمهدی شجاعی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی