نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

زمستانیه: «زمهریر»

وقتی می‌گویم «شب به خیر» همیشه نه این است که می‌خواهم بخوابم. گاهی یعنی می‌خواهم کِز کنم. نه که خسته باشم، فقط سردم است. آن‌قدر که چای بهار نارنج هم نه گرمم می‌کند، نه حتا بغضم را فرو می‌دهد... «سردم است / و این / هیچ ربطی ندارد به بخاری‌های بی بخار...»

دستِ دلم نمی‌رود به واژه‌هایی که غبار این سکوتِ مُقطعه را می‌تکانند. من به شعر -این خدایگانِ واژه- پشت کرده‌ام. من رو به انتهایی می‌روم که دندان‌هایم را به هم می‌زند. با لباسی از جنس عریانی. پشت این واژه‌ها «من» نیست. بلوری از برف است که هر چه فریاد می‌زند صدایش در نمی‌آید. کِز می‌کنم دوباره و نوشته‌های ناتمام را به حال خودشان می‌گذارم

(نقطه)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه‌ی سر ظهر!

خوابِ سرماخوردگی باشی و آفتاب بیافتد روی پتویَ‌ت. حال بدی است، حتا بدتر از بغض. یک جور عجزِ تلخ. آن‌جاست که حالَ‌ت به هم می‌خورَد از خودت. از حال و روزت. از حالِ روزت!
یادت بیاید نمازت قضا شده. اما یادت نیاید نماز صبحَ‌ت، یا نماز مغرب و عشا، یا ظهر و عصر... عصر که خوابیده باشی و شب، به هوای صبح بیدار شده باشی و حالَ‌ت حالا حالاها خراب‌تر از بُغض باشد و سنگ معیارَت برای بدحالی «بغض» باشد. فقط «بُغض».
بعضی نوشته‌ها را که می‌خوانی نَفَسَ‌ت بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه یِ کِـــــــــــــــــــــــشـــــ‌/دارِ صدادار می‌شود. انگار قحط اکسیژن باشد در حوالی واژه‌هایش.
حساسیتِ (چهار) ـفصلی داشته باشی و تبِ هذیان به جانَت افتاده باشد و توی کوره‌ی زمستان بسوزی. آن‌قدر آهسته که تَب‌سنج هم بو نَبَرد. بعد بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه خوابَ‌ت بِبَرَد و بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه بیدار شوی و هِی بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه هذیان بنویسی و پناه بِبَری به «بُغض»
(نقطه)
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «روسفید»

برف،

بارانِ مُخلصی است، که آهسته و پاورچین می‌آید؛ مبادا ریا شود!

ادامه مطلب
۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «کافه تنها»

همیشه دلم می‌خواست کافه داشته باشم. اسمش را نمی‌دانم! اما اگر به پاس خاطرات، «باران» نمی‌شد، لابد اسمش را می‌گذاشتم «کافه تنها»...

کافه‌ای با میزهای کوچکِ یک و حد اکثر دو نفره. حتا اگر خودم «تنها» مشتری‌اش می‌ماندم. همه‌ی شب‌های زمستانی را پشت میز کنار پنجره بنشینم و خطاب به گارسونی که موهای سفیدم را نخ به نخ به اسم کوچک می‌شناسد، «همان همیشگی» را سفارش بدهم. یا در میانه راه صدایش کنم تا بداند منصرف شده‌ام. بعد ادامه دهم: «یه چیز غم‌گین‌تر لطفن...»

«همه چیز در تنهایی است.» می‌سپارم این جمله را هم تابلو کنند و بزنند به دیوار. جوری که هر کسی ببیندش. کافه باید تلخ باشد. حتا وقتی «فرانسه» را با شکر آماده می‌کند. حتا وقتی ظرف کوچک کنارِ «قهوه تُرک» را پر از مزه‌ی غوره می‌کند. باید هر فنجان «کاپوچینو» هم پر از بغضِ «اسپرسو» باشد. «تنهایی، معراج آدمی است.» این جمله هم برای «مِنو» خوب است.

هنوز تصمیمی برای اتاق دود نگرفته‌ام، اما...

آه... می‌روم برای خودم قهوه دم کنم...

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «دل‌شوره‌های زمستانی»

شب‌هایی که بارانی است، دل‌شوره دارم. با دل‌شوره خوابم می‌بَرَد. دل‌شوره‌ی این که مبادا صبح دیگر بارانی نباشد. تا صبح بارها بیدار می‌شوم. هر بار گوش تیز می‌کنم بشنوم از پنجره کنار دستم صدای چک چک می‌آید یا نه! اگر صدای پای باران نباشد، بغض می‌کنم. بغضی آمیخته با امید. شاید جای دوری نرفته باشد و باز ببارد. اگر بیدار شوم و باز صدای باران باشد، دلم گرم می‌شوم. شوق، احاطه‌ام می‌کند. چشم‌هایم را می‌بندم و باز با دل‌شوره می‌خوابم...
شب‌هایی که باران است و بیدار می‌شوم و از صدایش می‌فهمم هنوز هست، چشم‌هایم را که می‌بندم انگار رستاک توی گوشم می‌خوانَد: «‌دل‌شوره می‌گیرم، هر وقت بارونه / با گریه می‌خوابم، هر جا زمستونه...» هر وقت باران تمام می‌شود دل‌شوره دارم، بغض دارم، مبادا این آخرین باران باشد...
باران که باشد، انگار پشتِ دلم گرم است. گرم به این که هر وقت بخواهد بزنم به «زیر باران» و خیسِ خالی برگردم. پشتِ دلم گرم است، حتا وقتی زیر سقف باشم. انگار وقتی نرگس هست. هر دسته نرگس را که می‌بینم دل‌شوره می‌گیرم. مبادا این آخرین دسته نرگس امسال باشد. نرگس که باشد، پشت دلم گرم است که هر وقت بخواهد بوووووو بکشم با همه وجودم عطرش را و مَـــــــــــــــست... (و مَست دقیق‌ترین واژه است در وصف من در برابر چشم‌های معطرش...)
این روزها پُرَم از دل‌شوره‌هایِ مقدسِ زمستانی...

پ.ن: اگر چه تقدیرم شهریوری است، زمستانی‌ام...
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «شکست شعری»

نمی‌دانم خاصیت «بالش» است یا «شب». فقط می‌دانم شب که سرم را روی بالش می‌گذارم حافظه‌ام خوب می‌شود. خیلی چیزهایی که روز از یادم رفته برمی‌گردد. مثلن یادم می‌آید که باید چیزی می‌نوشته‌ام. اما چه؟ شاید شعری، بیتی! کدام شعر؟ کدام بیت؟ شاید باید می‌نوشتم «انبوهی از اندوه بر جانم نشسته / می‌میرم از اندوه اما ایستاده»(بیتی از غزلی نسبتن جدید!) یا شاید چیزی شبیه به این! اما کجا؟ خب روی یک کاغذ سفید. پشت یک آگهی تبلیغی. یا شاید وسط جزوه‌های «زبان دین». در اطراف «ویتگنشتاین» یا در پاورقی «هیوم». باید می‌نوشتم. روزهای لعنتی، حافظه‌ام را تباه کرده‌اند. تازه دارد یادم می‌آید که چرا این فصل را با شب‌های بلندش دوست‌تر دارم. روزها، کابوس‌های رنگی‌اند.../ حافظه‌ام با شعر بیدار شده. اما از شعر بدم می‌آید. همیشه بعد از هر «شکست شعری» همین می‌شود. اما برمی‌گردد. یا دست‌کم تا حالا هر بار برگشته. ادله‌ی خاتمیت به یادم می‌آید. شاید این بار برنگردد. از شعر بدم می‌آید و می‌دانم دلم برایش تنگ می‌شود.../

یادم باشد فردا اگر باز یادم نرود، بنویسم...

پ.ن: بهار مال همه است. اهل بهار نیستم و یادم نمی‌آید تا امروز بهاریه نوشته باشم. زمستانیه می‌نویسم، منِ زمستانی.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

بر من و یاران شب یلدا گذشت / بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

امشب رفتم و هندوانه گرفتم. انار هم از قبل داریم. کمی هم آجیل برایمان مانده.  یلدا اگر بهانه‌ی با خانواده بودن و با خانواده مهربان‌تر بودن باشد، تعارضی که با مذهب ندارد هیچ، از اساس اصل جنس است!
اصل جنس را گفتم که یعنی اگر وُسع‌تان می‌رسد بخرید و بخورید و بخورانید. اگر وُسع‌تان هم نمی‌رسد به لبخندی بیش‌تر دل اهل خانه‌تان را شاد کنید. اگر دارید، دریغ نکنید. کم‌بضاعت‌های جامعه هم نخوردن شما را نمی‌خواهند. همین که کنار شادی اهل‌تان، صدقه‌ای کنار بگذارید و سفره‌ی دیگری و دل اهلش را هم گرم کنید، کار درست است. بالاغیرتن این قدر از مذهب و ملیت دو قطبی نسازید.

امیرالمومنین علی علیه السلام:

حُسْنُ الْخُلْقِ فى ثَلاثٍ: اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ وَ طَـلَبُ الْحَلالِ وَ التَّـوَسُّعُ عَلَى الْعِیالِ؛

خوش اخلاقى در سه چیز است: دورى کردن از حرام، طلب حلال و فراهم آوردن آسایش و رفاه براى خانواده.


*عنوان، بیتی از قاآنی است.
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

نقشِ ایوان

از زمانی که ظهرهای جمعه تابع پدرم راه می‌افتادم به سمت مصلای جمعه شهرمان، سال‌های زیادی گذشته. همان وقتی که در میانه‌ی خطبه‌ها خسته می‌شدم و سرم را روی پای پدرم می‌گذاشم و به سقف عجیب و غریبش نگاه می‌کردم که لانه‌ی گنجشک و پرستو شده است. همین چند روز پیش که بعد از مدتی گذرم به همان جا افتاد و جرثقیل‌های غول‌آسا را در حال نصب گلدسته‌های مصلا دیدم، خاطرم ملول شد و نکاتی به ذهنم آمد که نگفتنش را به صلاح نمی‌دانم.

ادامه مطلب
۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

جمهوری اسلامی و اسارت در دست خُرده مدیران خوب، بد، زشت

امروز، یعنی روز 13 آبان که روز استکبارستیزی است گذرم افتاد به مرکز شهر شیراز. جایی که مدیران تصمیم‌گیر و سرشار از بلاهت با ایجاد راه‌بندان در شلوغ‌ترین خیابان شهر(خیابان زند) که از قضا با توجه به مراکز درمانی بسیار، خیابانی پر از ترددهای اورژانسی است، و ایجاد ترافیکِ قفلِ چندین کیلومتری(بلوار چمران، میدان دانشجو، خیابان ساحلی، کنارگذر ساحلی...) هزاران نفر از مردمی که به واسطه تصمیم‌های سفیهانه، وقت و اعصاب‌شان را در ترافیک از دست داده بودند را به نفرت از استکبارستیزی(!) واداشته بودند!

چند ساعتی که امروز توی ترافیک از درد پای چپ ناشی از کلاج گرفتن‌های مداوم رنج می‌بردم، دیالوگ‌های فیلم «خوب، بد، و زشتِ» سرجیو لئونه را مرور می‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که اگر مدیران این مملکت به جای جلسه‌های مداوم و حرف‌های مزخرف، «وسترن اسپاگتی» می‌دیدند، حال و روز این روزهایمان به قطع بهتر از این بود...

«تاکو: خدا با ماست، چون از یانکی‌ها متنفره.

بلوندی: خدا با ما نیست، چون از احمق‌ها هم متنفره.»

(The Good, the Bad, and the Ugly-1966)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

ما، آل بویه و عقاید استراتژیک

آل بویه اولین حکومتی است که در راس آن حاکمانی با مذهب شیعه بوده‌اند.(پیش از آل بویه تنها حکومت حدود 5 ساله امیر المومنین به دست حاکم شیعه بوده است.) تاریخ، علم قطعیت نیست. همیشه در بحث‌های تاریخی قول‌های متفاوت و گاه متضاد وجود داشته. درباره آل بویه و علت شیعه دوازده امامی(اثنی عشری) بودنشان هم نقل‌ها مختلف است. یکی از نظرات در باره‌شان این است که آل بویه از آغاز شیعه بوده اما نه شیعه دوازده امامی(شیعه زیدی). و پس از به دست گرفتن حاکمیت، این مذهب را اختیار کرده‌اند. علت این تغییر مذهب را چنین بیان می‌کنند که طبق عقیده شیعه‌ی زیدیه امام و خلیفه در هر عصری باید از سادات باشید و نَسَبش به حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- برسد، و آل بویه که نسبش به اهل بیت نمی‌رسیده با پذیرش آیین زیدیه باید حکومت را به افراد دیگری می‌سپرده. از طرفی با پذیرش عقیده شیعیان دوازده امامی و اعتقاد به امامِ حاضری که در غیبت است تنها با نیابت از ایشان می‌توانسته حکم‌رانی کند.

جدا از بحث درباره صحت یا عدم صحت این نظر، می‌شود این تحلیل را خط‌کش عقاید شخصی‌مان قرار بدهیم. هر عقیده کلی و جزیی که داریم ممکن است از نگاه حق‌گرایی ما باشد. و البته می‌تواند از نگاه منفعت شخصی جوانه زده باشد. نکته دقیق این‌جاست که این منفعت‌طلبی به طور معمول از ناخودآگاه بر می‌آید (همان نفس امّاره‌ای که گفته می‌شود.)، و نه خودآگاه. پس برای کشف این که نفعمان را برای عقیده فدا می‌کنیم یا عقیده را در برابر نفعمان ذبح می‌کنیم باید کمی بیشتر بیاندیشیم.

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی