عصر جمعه کدام است؟! آنکه تقویم میگوید؟ یا غروبِ کمنوری که دل آدم را میفشارد و میچلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعدهای که هر لحظه هوای دعای سمات میوزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من یرید بی...» یعنی چه؟! نیرنگِ اهل رنگ، ستم اهل ریا... رسم است دیگر، با رسم شکل!
عصر است. غروب است. جمعه است. مدتهاست... سمات میخواهم. به اندازه همین اشکها، همین دلِ فشرده و چلانده، به اندازهی انتقام...