همین آغاز بگویم که کوروش علیانی نقدی بر «چ»ی حاتمیکیا نوشته با عنوان «رفتم و چ را دیدم» که شاید همهی حرفها و احوال مرا در طول فیلم بیان کرده باشد.
اما از آن گذشته چند نکته دربارهی «ابراهیم حاتمیکیا» و «چ»اش:
1. چند وقت پیش دربارهی فیلم «چه» اثر «استیون سودبرگ» نوشتم. یک فیلم تاریخی با محوریت یک چریک انقلابی به اسم «ارنستو چه گوارا»(اینجا) اما شباهت «چ» و «چه» به سادگی یک نام نیست. هر دو فیلم جنگی محسوب میشوند. هر دو در مورد یک چریک انقلابی حرف میزنند. هر دو روایتی خطی و روزمره از جنگها بیان میکنند و به چند فلشبک -که به عقیده نگارنده جایی را هم در فیلم پر نکرده بود- بسنده کردهاند. «چ» یک «چه»ی ایرانیزه شده است!
2. «چ»ی حاتمیکیا چند برگ برنده دارد. یکی پرداختن به زمانی از تاریخ که به شدت مغفول مانده. یعنی حد فاصل انقلاب اسلامی تا آغاز دفاع مقدس. دوم پرداختن به شخصیتهای حقیقی انقلابی که در سینمای منورالفکرها جایی نداشته و ندارد.(مگر بنا بر اسطوره کشی باشد!) و دیگر ساختن صحنههای جنگی که خوب در آمده اغلب و البته هالیوودی نشده و ایرانی مانده. و اینها چیزهای کمی نیستند تا یک فیلم را بلند کنند.
3. چمران فیلم و فریبرز مختارنیا (همان عربنیا) به شدت روی اعصاب است! چمران کیست؟! همین آدم منفعلی که هیچ حرفی ندارد، نه در نبرد و نه در عقیده و نه در بیان؟! طوری که اصغر وصالی که هیچ عنایت هم منطق و بیان را به رخش میکشد و پیش چشم همهی تماشاگران چمران سست منطق را سکهی یک پول میکند؟! همین چریک بی دست و پا و کت و شلواری که هیچ نظر درست و حسابی در مورد جنگیدن ندارد جز این که یک پل بی خاصیت را برای دل اصغر آقا سد کنند یا باید نیروی بیشتر بیاید(!) یا از کاه سنگر بسازد آن هم وقتی فقط چهار-پنج نفر باقی ماندهاند! همین آدم کم خردی که مخالف کشتن الاغ است وقتی دارد درد میکشد چون کشتن خوب نیست؟! چمرانی که نه چمران خمینی است و نه حتا چمران بازرگان؟! و عربنیایی که نه شبیه چمران حرف میزند و نه حتا شبیه چمران گریم شده! بیشتر این گریم به درد خنده بازار میخورد! و از اساس انتخابش هم به خاطر اختلاف جثهای اشتباه به نظر میرسید!
راستش را بخواهید بعد فیلم وقتی فکر میکردم فقط این جمله از قیصر توی ذهنم دستکاری میشد که «چمران چمران که میگفتند این بود؟!»
از فیلمنامهای که نیست هم... بگذریم!