یک؛ پارک آزادی، اسپرسو تک و تنها
عادت ندارم قهوهی بیرون بنوشم
یا چشم از تنهاییام راحت بپوشم
«آزادی»ام، تنهای تنها گوشهی پارک
طوفان آرامم که در خود میخروشم
گوشم به لبهایت که شعرت را بخوانی
اما صدایش مانده تنها توی گوشم
تجار بازار رفاقت را گرفتند!
من چند میارزم برایت؟!... میفروشم!
سیگار خاموشم، بدون دود و پر سوز
رفتهست یاد روشنی از ذهن و هوشم
دیگر رفیقی نیست، نه! همصحبتی نیست
بار رفاقت مانده تنها روی دوشم...
۱۰ آذر ۱۳۹۷
دو؛ خیلی شب است و هنگام بیخوابی
از تو چه پنهان خستهام، از او که پنهان نیست
ابریترینم گرچه ابرم ابر باران نیست
دنیا پر است از شعلههای رنج، از آتش
اعجاز ابراهیم باشد هم گلستان نیست
آهنگ غمگین غصهها را گریه خواهد کرد
اما غمی مانند اشک پشت فرمان نیست
وقتی که در اشکت خیابان موج بردارد
دریای آشوب است راهت، این خیابان نیست
در من جوانی مرد، روح زندگانی مرد
اندوه پیری هست در من، صبر پیران نیست
مانند من غمگین و دردآلود بسیار است
اما شبیه غصههای من فراوان نیست
اولین دقایق ۱۱ آذر ۱۳۹۷
سه؛ از شب بهمن، تا صبح دونات، زمستان جاری است!
دارد زمستان جدیدی میرسد از راه
با سوزهای ناگهان، با سیلی ناگاه
من کوهم و سرما سرم را میبرد اما
در سینهام آتشفشان کهنهای از آه
کوهم ولی دارم به خود میپیچم از سرما
کوهم ولی کوهی که تو میسازی از هر کاه
دیگر طلوع صبح فردا پشت شبها نیست
بر سینهی شب مانده داغ کورسوی ماه
در قلب تقویم آذری سرخ است در جریان
در خانهام اما تبِ جانکاهیِ دیماه
در بهمن طولانیاش گم میشود هر بار
گرمای پکهای عمیق بهمن کوتاه
دیگر بهاری نیست، تا آخر زمستان است
این عصر یخبندان پایانیست، بسم الله
۱۵ آذر ۱۳۹۷