بیخوابی و شعر همزاد هماند. بعد از مدتها به لطف یک بیخوابی آشنا از میان هذیان شعری متولد شد...
از غم دردهای تکراری
چارهای نیست غیر ناچاری!
فرق بین شب تو و روزت
فرق بیخوابی است و بیداری
غم دیروز و غصهی فردا
هر دو را شب که میشود داری
خسته از بیتهای امروزی
خسته از شعرهای سیگاری
خسته از شاههای اهل صله!
خسته از شاعران درباری
خسته از راویان بی منطق
خسته از عالمان اَخباری
اشک را پاک میکنی اما
بالِشَت را دوباره میباری
تیغ باید گرهگشا باشد
زخم وقتی که میشود کاری
بین تنهایی پس از گریه
بعد زاری... میان بیزاری...
گفتم: آیا کسی هم اینجا هست؟!
مرگ فریاد میزند: آری!
محمدهادی. ع
21 مرداد 1394
حدود ساعت 3 نیمهشب