تا غصههای قصهی عمرش به سر شود
شاید دعای نیمهشبش بی اثر شود
وقتی که مرگ خواست اجابت به چشم داشت
ای کاش اشک دیدهی من بیشتر شود
شامی که بی طلوع نگاهش سحر شود
شمعیست در دلم که به پایان رسیده است
وقتش رسیده مایهی داغ جگر شود
ترسم که اشک بر غم ما پردهدر شود»
شمعیست در وجود کسی از همین تبار
ای کاش شمع چهرهی او شعلهور شود
12 فروردین 1393
قبول باشه
خیلی خوب بود...