برف،
بارانِ مُخلصی است، که آهسته و پاورچین میآید؛ مبادا ریا شود!
برف،
بارانِ مُخلصی است، که آهسته و پاورچین میآید؛ مبادا ریا شود!
«آیا به آبى که مىنوشید اندیشیدهاید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کردهاید یا ما نازل مىکنیم؟! اگر مىخواستیم، این آب گوارا را تلخ و شور قرار مىدادیم; پس چرا شُکر نمى کنید؟!»1
چرا شکر نمیکنیم؟ چون نمیاندیشیم! حتا به همین باران...
+++
1. واقعه- 68-70
2. وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ... و به خاطر شما باران فرو مىریزد... (جامعهی کبیره)
1.
با این که میدانم کارم بندگیست، نه خدایی کردن! گاهی مثل هر کدام از خیلیهای دیگر(!) ناخودآگاهم سر میرود از پرسش. آن هم از خود خدا. اصلن همین الآن یا همزمان با هر بارانی که دم اسبی و چهار نعل میتازد میپرسم: «خدایا! دلت را به کی خوش کردهای که رحمت میفرستی؟! به ما؟! به من؟! من که راوی اول شخصم دیگر از پرسوناژهای این داستان شلوغ امید بریدهام. تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»
2.
آن وقتها که مدرسه میرفتم معلمها میگفتند پرسشهای آزمون را خوب بخوانید. که سوآل، نیمی از پاسخ است. پرسشم را باز میخوانم. جواب میگیرم:«تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»
پانوشت:
1. سعی میکنم برگردم. به (نا)بندگیام...
2. دیشب داشتم بازی میکردم. نگاهم افتاد به گوشیام و حدیث تصادفیاش: «لا یفلح من وله باللعب و استهتر باللهو و الطرب» رستگار نمیشود کسی که شیفتهی بازی و فریفتهی سرگرمی و طرب گردد. غررالحکم