غزل زیر، تمرینی بداهه بود در جمعی:
حالم زمستان است و میل سال نو کرده
خون جگرهایم هوای خون مُو کرده
یک دسته از مرغان در کوچم که در توفان
یک جوجهی بی بال و پر را پیشرو کرده
انگار دهقانی که در سالی پر از باران
از کِشتههای گندم خود جو درو کرده
یک کشور دورم که بعد از سالها آتش
پیمان صلحش را ابرقدرت وتو کرده1
جانبازیام بی هر دو پا که بعد مدتها
جورابهای زخمیاش را باز نو کرده
*
حال و هوای آدمی رازیست ناگفته
شاعر ولی راز دلش را باز هو کرده!
+
1: قافیه بی اشکال نیست!
از اون قافیه های سخت..
"جوراب های زخمی". احسنت! تعبیر زیباییه.
یا علی برادر