و ناگهان سومین نُهِ اردیبهشت بیتو... ما را به سختجانیِ خود این گمان نبود...
و ناگهان سومین نُهِ اردیبهشت بیتو... ما را به سختجانیِ خود این گمان نبود...
تا غصههای قصهی عمرش به سر شود
وقتی که مرگ خواست اجابت به چشم داشت
ای کاش اشک دیدهی من بیشتر شود
شامی که بی طلوع نگاهش سحر شود
وقتش رسیده مایهی داغ جگر شود
ترسم که اشک بر غم ما پردهدر شود»
ای کاش شمع چهرهی او شعلهور شود
12 فروردین 1393
با دستهای خودمان به خاک سپردیم
«مادر» را
همه گفتند:
«گل» کاشتید
+++
1. هدیهی روز مادرم: اسمعی افهمی یا طاهره بنت نعمت الله... فلاتخفی و لاتحزنی...
2. از لطف همه سپاسگزارم. یارای جبران آن چنان که باید نیست...