نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سینما» ثبت شده است

چند سطری از «امروز»

تعطیلات فرصتی شد تا بعد از مدت‌ها سینما بروم و «امروز» را ببینم. جدیدترین فیلم سیدرضا میرکریمی. 

امروز و شخصیت اصلی آن با بازی پرویز پرستویی مثل همه‌ی کارهای میرکریمی پر از ظرافت‌های جذاب و شاعرانه است. فیلمی که ظاهرن بنا دارد در تمجید سکوت باشد. اما شخصیت اصلی فیلم از نظر من به سه حالت تقسیم پذیر است:

1. قهرمان اخلاق‌مدار:

راننده تاکسی است اما مسافری که پشت تلفن داد می‌زند و توهین می‌کند را نرسیده به مقصد پیاده می‌کند. این را از ابتدای فیلم می‌شود فهمید. دارد ناهار می‌خورد اما مسافری را که وضع مناسبی ندارد به مقصد می‌رساند. تا جایی که ممکن است کمک می‌کند و چشم‌داشتی هم ندارد. اگر آینه‌ی ماشینش را بزنند اعتنایی نمی‌کند... این قهرمان اخلاق‌مدار در اغلب زمان فیلم دیده می‌شود و اوج کارش این است که در مورد زن بی شوهری که باردار است نه تنها قضاوت نمی‌کند بلکه سپر قضاوت‌های دیگران می‌شود. (قهرمان داستان مرا به یاد حاج کاظم آژانس شیشه‌ای می‌اندازد. یک جورهایی همان حاج کاظم است که پیر شده برای من...) تا قسمت‌های انتهایی فیلم با همین شخصیت رو به رو هستیم اما...

2. خودآزار:

این‌که سپر قضاوت‌های بی رحمانه‌ی اطرافیان در مقابل یک زن زیر بار زایمان بشوید کار قهرمانانه‌ای‌ست. ایثار است. گذشتن از حق خود برای دیگری. اما وقتی سکوت شما به کسی سودی نرساند و فقط برای خودتان هزینه بتراشد چه؟! بعد از زایمان، ما با مردی طرفیم که باز سکوت می‌کند و در خلوت هم قضیه را نمی‌گوید. در حالی که نه ضرری دیگر متوجه زن مرده است و متوجه فرزند او. اما باز سکوت می‌شنویم. قهرمان ما می‌ایستد و از دکتر کتک می‌خورد. آنقدر ادامه می‌دهد که تصور می‌کنیم مازوخیست است. از این کتک خوردن لذت می‌برد! قضیه از این فراتر است. بچه‌ای دنیا آمده که دارند شرعن و قانونن به فرزندی شخصیت فیلم می‌نویسندش! اما حد اقل در حمایت از حقیقت حرفی نمی‌زند! در بخش‌های پایانی با یک مرد خودآزار طرفیم...

3. ضد قهرمان فرصت‌طلب:

کدام قانون شرعی و اخلاقی به کسی اجازه می‌دهد نوزادی را بدزدد؟! اصلن این مرد به دنبال چیست؟! این کار با اخلاق‌مداری که در فیلم ساخته شده هم‌خوان نیست! قهرمان فیلم در پایان‌بندی ضد قهرمان می‌شود. و کلید همه‌ی خلاف‌هایش هم در یک جمله‌ی اوست. وقتی می‌گوید دلش می‌خواسته روزی پشت این در منتظر بماند. یعنی فردی که بچه‌دار نشده حالا بچه دزدی می‌کند. بگذریم از پرسش‌هایی از این دست که چرا از پروش‌گاه کسی را به فرزندی قبول نمی‌کند و اصرار دارد همین بچه‌ای که در نسبش تردید است را برای خود نگه دارد! ضد قهرمان فیلم فرار می‌کند. اما معلوم نیست به چه دلیلی و به کجا! پایان‌بندی فیلم هم غیر واقعی است و هم غیر اخلاقی!

نکته‌ی دیگر فیلم صدای رادیو است. صدایی که اغلب مواقع به عنوان آمبیانس استفاده شده در حالی که توجیهی ندارد. یعنی در سکانس‌های داخلی بیمارستان هم به گوش می‌رسد(که اگر تعمدی بوده باید به عنوان موسیقی کار استفاده شده باشد و واقعن بدون توجیه است!) هم‌چنین بی تناسبی برنامه‌های رادیویی با واقعیت هم مشکل دیگری‌ست. بعد از ظهر قرآن و اذان پخش می‌شود! یا مثلن ترانه‌ی «اینجا تهرانه...» از رادیو پخش می‌شود که ما نفهمیدیم کدام شبکه رپ‌های «هیچکس» را باید پخش کند! این اشکال‌های ریز برای  کسی مثل میرکریمی که همیشه ریزبینی‌ها نقطه‌ی قوت فیلم‌هایش هستند خیلی سبک و ناراحت‌کننده است.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

ماهی مرده‌ی حوض نقاشی

«حوض نقاشی» سوژه‌ی بکری دارد. اما فقط سوژه است. خبری از «پرداخت» نیست! خیلی رو حرف می‌زند. مقایسه می‌کند. که البته به خاطر نو بودن سوژه این رو بودن زیاد توی ذوق نمی‌زند و بوی شعارش زیاد نمی‌پیچد. گذشته از آن، فیلم از ریتم افتاده. کل قصه‌ی خالص، کشش یک فیلم کوتاه را دارد که به طرز ملال آوری با پلان‌های طولانی و سکانس‌های بی خود کش آمده در حد فیلم سینمایی! این اتفاق را در «پاداش سکوت» مازیار میری هم سراغ دارم. شخصیت‌های فیلم، گذشته از رضا و مریم (شهاب حسینی و نگار جواهریان) که البته فاصله دارند تا جا افتادن، بقیه بی خاصیت و پوچ‌اند. بر خلاف چیزی که انتظار داشتم هیچ کدام از بازی‌ها درخشان نبود. مریم که دستش را اول فیلم نمی‌تواند به هم بزند کفگیر را عادی در دست دارد. مداد نقاشی را مثل همه بین سه انگشت می‌گیرد. در مورد معلولیت مریم و رضا هیچ مسئله‌ی مشخصی ارایه نمی‌شود.
حوض نقاشی پر از اضافه است! نصف زمان فیلم. اکثر پرسوناژها از جمله شوهر معلم و دخترش و... خیلی از اتفاقات. سکانس‌هایی که برای پر شدن زمان نوشته شده‌اند به هیچ وجه درنیامیخته‌اند. هر کدام ساز خودش را می‌زند. از این جهت که سوژه کوچک است آدم یاد فیلم‌های «میرکریمی» می‌افتد. اما تفاوت در ریزبینی میرکریمی‌ست. هر چه «به همین سادگی» و «یه حبه قند» پر است از ریزه‌کاری‌ها تا هم فیلم را از خسته کنندگی در بیاورد هم اصل فیلم را قاب بگیرد، حوض نقاشی لخت و ملال آور است.


+++
1. تصویر بالا لطیف‌ترین تصویر فیلم بود.
2. بهترین دیالوگ فیلم: «گریه مال مرد ه. فقط سرتو بالا بگیر و گریه کن»

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

رسوایی آقای ده نمکی

دیروز رفتیم که رسوایی آقای ده‌نمکی را ببینیم. اگر از ژست همیشه مخالف روشن‌فکری جدا باشیم، «رسوایی» برای کارگردانش فیلم خوبی‌ست. از نظر ساختاری هم قصه دارد و هم خط روایت. بر خلاف دو اخراجی‌های اخیر سر و ته دارد. می‌شود گفت چه می‌شود. ده‌نمکی این بار واقعن فیلم‌نامه نوشته. برای سازنده‌ی اخراجی‌ها این فیلم یک قدم رو به جلو است. و در واقع با ساخته‌ی پیش از این‌ش زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اگر چه ایرادهای خُرد و درشتی به کار از نظر فنی و هم‌چنین محتوایی وارد است. از شخصیت پردازی ضعیف گرفته که به جز در مورد بعضی مثل شخصیت روحانی (اکبر عبدی) و افسانه (الناز شاکردوست) که قابل تحمل بود، در مورد بقیه‌ی پرسوناژها نه تیپ شخصیتی وجود داشت و نه شخصیت داستانی! معلوم نمی‌شود حاج شریف (محمدرضا شریفی نیا) فرش فروش پایین شهر عضو هیأت امنای مسجد ظاهر الصلاح است یا برج نشین بالا شهری که از مذهب ریش دارد و به شکل احمقانه‌ای ابایی از این که جلوی بقیه دختر بزک کرده توی دفترش بیاورد و بقیه را دک کند ندارد! معلوم نمی‌شود دوست همان دختر، یک دانشجوی منفعل سنتی است که به حرف آقایش نباید شب بیرون باشد یا سرقفلی پارتی‌های شبانه! و خیلی چیزهای دیگر که بین فیلم گم شده از شخصیت نپرداخته.
از لحاظ محتوا هم مثل بقیه‌ی کارهای ده نمکی کار رو و رک حرف می‌زند. این کار خوب است و این کار بد. «اسلام به ذات خود ندارد عیبی» هر عیب که هست از مسلمانی عده‌ای ریشوی نفهم است! آدم‌های خوب آخرش موفق می‌شوند!
بر خلاف چیزی که شنیده بودم «رسوایی» مبتذل نبود. این فیلم خیلی پاک‌تر بود از اخراجی‌های 3. 
قسمت مربوط به شفای حامد هم ورژن پیش‌رفته‌ی کلید اسرار بود! و شکی ندارم که خیانتی که این شکل تبلیغ شفا گرفتن‌ها به دین می‌کند بیش‌تر از خدمتش است. آخر فیلم هم که هر چه آدم بدنام را مبرا می‌کند. وقتی دختر با همان آرایش و همان پوشش و فقط با لباس سفید در یک قاب سفید (بهشت) عاقبت به خیر می‌شود!‍
در کل اگر از نظر فنی سخت نگیریم و خیلی روی تأثیرهای بلند مدت خرافه گرایی و سیاه و سفید نشان دادن‌ها حساس نشویم، «رسوایی» برای مخاطب عام خوب است. یعنی بهتر است. هم بهتر از مزخرفاتی چون کلید اسرار و هم بهتر از فیلم‌های زرد و تله‌ای که نه هنر دارد و نه حرف و مدت‌هاست تلویزیون و پرده‌ی سینما را اشغال کرده...


+++
1. دیشب جانگوی آزاد شده‌ی تارانتینو را هم دیدم. خوب نبود. برای تارانتینوی دوست داشتنی من خوب نبود...

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

قند در دل سینما آب می‌شود

نوشته‌ی زیر به بهانه‌ی "یه حبه قند" ساخته‌ی سید رضا میرکریمی است که جهت سایت "فیروزه" نوشته شد(همراه با اصلاحات آن مجله محترم):


«یه حبه قند» فیلمی است که اهل سینما را راضی می‌کند و حداقل ابعاد فنی و هنری‌اش در مقیاس سینمای ایران انتظارات را برآورده می‌کند. فیلمی که با تخطی عامدانه از ساختار کلاسیک سه‌پرده‌ای، دو فضای حسی متفاوت (شادی و غم) را بر حادثه‌ای تلخ، لولا می‌کند. اتفاقات ساده‌ای که در طول فیلم می‌افتد برای همهٔ ما آشناست. همهٔ ما این شرایط را دیده‌ایم و بیش‌ترشان را در مورد خودمان لمس کرده‌ایم. از اتفاقات و کنش‌های گُل‌درشت در فیلم خبری نیست. گرهٔ اصلی آن‌قدر بزرگ نیست که مخاطب زیاد منتظر حل‌شدنش باقی بماند. اما درست همین‌جا است که هنر میرکریمی بیش‌تر جلوه می‌کند. آن‌جا که با وجود تمام این طراحی‌ها، مخاطب از فیلم خسته نمی‌شود و تا آخر فیلم هم‌راه می‌شود. فیلم‌ساز شخصیت‌های فیلم را به احتمال زیاد از نمونه‌های واقعی پیرامونش اقتباس کرده است. «یه حبه قند» یک زندگی در جریان است و انسانی که زندگی می‌کند با زندگی ارتباط برقرار می‌کند. آن‌چه مخاطب را از نشاندن پای فیلم خسته نمی‌کند، حادثه‌های مهم و دست نیافتنی نیست؛ بلکه مخاطب آن‌قدر جریان و فضای فیلم را به جریان و فضای زندگی خود نزدیک می‌یابد که گره‌ها و روزمرگی‌های کوچک فیلم را از آن خود می‌داند. فضای داستانی به شدت به زندگی شبیه است. حتا اگر دیگر مردم در چنین فضا و شرایطی زندگی نکنند اما اصل و اصالت‌شان را در چنین موقعیتی می‌بینند.

بازیگران فیلم شاه‌کارند گویی که در تمام لحظات فیلم زندگی می‌کند و مهم‌تر این که همگی سر جای خودشان خوش نشسته‌اند. نمی‌شود گفت یکی از بقیه بهتر بازی می‌کند. بازی‌ها هم جهت با فضا و ساختار فیلم، به شدت یک‌دست‌ است. حتا بازی کودکان به شدت در راستای کلیت کار حرکت می‌کند. این فیلم به شدت کم‌خطاست و اصلا یک سر و گردن از سینمای ما بالاتر است. از ساختار روان و جاری و یک‌دست فیلم چندان تخطی‌ای صورت نمی‌گیرد اگرچه می‌توان برخی جزئیات را ناهم‌گون با کلیت اثر دانست. مثل ماجرای گنج که با توجیه دراماتیک نسبتا موفقش چندان مورد پرداخت قرار نمی‌گیرد یا حضور قاسم و برگشت او. شاید می‌شد قاسم در حد همان یک اسم بماند و وجود ابژکتیوش در فیلم حضور نیابد؛ چرا که بیش‌تر، حضور قاسمِ غایب در فیلم پیش‌برنده بود.

می‌شود در یک جمله «یه حبه قند» را به کمال رسیدن همه‌ی کارهای گذشتهٔ میرکریمی دانست. نگاه خیلی نزدیک و خاص به مرگ و ماوراء در «این‌جا چراغی روشن است» به خصوص در سکانس زمین کندن برای گنج که شبیه به قبر می‌شود جلوه می‌کند. غربت آمیخته به انکار و ایمان «خیلی دور خیلی نزدیک» را بعد از تشییع جنازه در اوج می‌بینیم. دغدغه‌های تنیده در تردید «زیر نور ماه» به خصوص در قسمت مرور کردن تلیقن میت آشکار می‌شود. و نگاه‌های پر مسئولیت مادرانه و همسرانهٔ زنِ «به همین سادگی» در گوشه به گوشه‌ٔ فیلم دیده می‌شود. به طور طبیعی «یه حبه قند» در شکل روایت ساده و خاصش تا حدودی شبیه به «به همین سادگی» است. روزی که «به همین سادگی» را دیدم تصورم این بود که این سبک را نمی‌شود در مورد کارهایی با پرسوناژ بیش‌تر تکرار کرد. اما «یه حبه قند» ثابت کرد چنین سبکی را می‌توان موفق‌تر هم ارائه کرد.

این فیلم دینی است، ایرانی‌ست، اخلاقی‌ست، اجتماعی‌ست و خیلی چیزهای دیگر اما هرگز پیام‌ها و مضامینش را توی چشم مخاطب نمی‌کند. فقط دست بیننده را می‌گیرد و پرواز می‌دهد و بعد از تمام شدنش تازه شروع می‌شود! مخاطب «یه حبه قند» مثل مخاطب دیگر آثار میرکریمی مجبور می‌شود فکر کند و این بهترین راه است برای تعالی‌بخشی.

حرف آخر این‌که باید خوش‌حال بود برای سینمایی که «یه حبه قند» دارد. زمان حرف‌های بیش‌تری در مورد این فیلم دارد.


این متن در "فیروزه":
قند در دل سینما آب می‌شود

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

ضرورت پل سازی در حوزه علمیه

سه: شعر

"سهل و ممتنع" اصلاحی‌ست که به شعرهایی می‌گویند که ضمن داشتن لایه‌های عمقی و مفهوم‌های خاص، به خاطر ظاهر روانش با مخاطب ارتباط بر قرار می‌کنند. شعرهایی که هم‌چه ساختاری دارند به تناسب مخاطب حرف می‌زنند. یعنی تا آن حدی که مخاطب سواد و فهم داشته باشد از شعر متوجه می‌شود. اما اشتراکی که بین همه در مورد این طور شعرها وجود دارد و باعث می‌شود موفق‌ترین باشد، این است که هر کدام از خوانندگان یا شنوندگانش با آن‌چه متوجه می‌شوند ارتباط برقرار کنند.


دو: سینما

نه فقط این‌جا، که همه‌جای دنیا به طور کلی سینما به دو دسته فیلم تقسیم می‌شود. فیلم‌هایی که با هدف بیان یک مفهموم فسلفی یا اجتماعی یا شبیه به آن ساخته می‌شوند. دسته‌ی دیگر فیلم‌هایی که برای رضایت مخاطب عام و صِرف سرگرم کردن‌شان ساخته می‌شود که البته بیش‌تر با غرض فروش گیشه و رونق مالی صنعت سینماست. فیلم‌های دسته‌ی اول معمولن با توجه به رسالتشان فضایی دارند که برای عموم مردم خسته کننده و سرد است. چون معمول مردم برای پر کردن وقت فراغت به سینما رو می‌آورند و این طور فیلم‌ها می‌طلبد که ذهن و فکر درگیر شوند. طبیعی‌ست که مخاطب خسته می‌شود و رغبتی به این شکل فیلم نداشته باشد. دسته دوم هم که غالبن در غرب به سمت پورنو یا مسائل سرگرم‌کننده‌ی دیگر مثل خشونت‌های جذاب و افسانه‌ها و شبیه به این‌ها می‌روند. و در موارد مشابه وطنی با توجه به خط قرمزهای فرهنگی و البته محدودیت‌های مالی در درام‌های زرد و عاشقانه‌های روزمره خلاصه می‌شوند.
در عین حال اتفاقی که می‌افتد ایجاد خطی جدید است که اندیشه‌اش را به سینما تزریق می‌کند و در عین حال سرگرمی را فدای مفهوم نمی‌کند. اگر بخواهم مثال بزنم اولین کسی که به ذهنم می‌آید "دیوید فینچر" است. او "بازی" را می‌سازد. فیلمی که نزدیک به همه‌ی مخاطب‌هایش را راضی بدرقه می‌کند. یک ماجرای معمایی که حسابی به بیننده‌اش لذت می‌دهد. و در عین حال می‌شود ساعت‌ها در مورد مفهوم و منظور فیلم در بحث سیاست و اجتماع حرف زد.(شاید این فیلم به‌ترین مصداق این نوع نباشد اما به خاطر علاقه‌ای که به این کار و کارهای دیگر کارگردانش داشتم مثال را این طور آوردم!)


یک: داستان

چند وقت پیش نوشته‌ای از "فرهاد جعفری" خواندم. اگر اشتباه نکنم فضای سخنش در این مضمون بود که ما در مورد داستان دو جزیره داریم. یک جزیره مربوط است به آثار فاخر ادبی. داستان‌ها و رمان‌هایی که پر از تکنیک‌ها و تجربه‌ها و زیبایی‌های فنی داستان‌نویسی‌ست. و جزیره‌ی دوم آثاری‌ست که از هرگونه ارزش ادبی خالی‌ست. رمان‌هایی که نوشته می‌شوند تا سرگرم کنند و معمولن اشک بگیرند! جزیره‌ی اولی‌ها معمولن شمارگان‌شان در همان چندهزار‌تای چاپ اول و دوم می‌ماند و نسخه‌هایشان نصیب بقیه‌ی نویسندگان و اهل فنش می‌رسد(اگر برسد!) اما جزیره‌ی دوم مدام تجدید چاپ می‌شود و مدام قصه‌اش با چند تغییر به اسمی دیگر چاپ می‌شود. یک بار به عنوان کتاب و بارها به عنوان قصه‌های دنباله‌دار مجله‌های زرد!
بعد در مورد کتاب خودش(کافه پیانو) گفته بود و این که سعی کرده پل بزند بین این دو جزیره. گفته بود که کم‌اند کسانی که داستان‌شان هم مورد قبول اهل فن باشد(اگر چه به عنوان اثر برگزیده و برتر و به اصطلاح تاپ شناخته نشود) و هم مخاطب بخرد و بخواند و توصیه کند و در نتیجه شمارگانش بالا برود.
(توی متن این قسمت توضیحات من از نوشته‌ی خود فرهاد جعفری بیش‌تر شد!)


حرکت: حوزه علمیه

مثل چیزی که در موردهای قبل نوشته شد در مورد حوزه هم تا حدودی صادق است. دسته‌ای که نزد اهل فن مقبول است اما "سطح" چندان ارتباطی با فضای‌شان برقرار نمی‌کنند. و خودشان هم به دلایلی -که می‌شود در جای خودش به طور مفصل مورد بحث قرار بگیرد- سعی چندانی برای نزدیک شدن نمی‌کنند. از طرفی کسانی که در حد اقل قرار دارند معمولن کسانی‌اند که بیش‌تر برخورد دارند. این گروه هم اگرچه برای هدف‌های کوتاه مدت فایده دارند اما نمی‌شود به عنوان پیش‌برنده‌ی اهداف بلند مدت و حل کننده‌ی معضل‌های پیچیده و دردهای کهنه روی‌شان حساب چندانی باز کرد.
نمی‌شود از این حقیقت گذشت و گفت که روحانیت در موضوع جمع بین دو طرف بی حرکت بوده. آن طور که هستند کسانی که در تاریخ این ویژگی را داشته‌اند و به این شکل حرکت کرده‌اند. اما بدون شک جمعیت روحانیونی که بین جزیره‌ی اول و دوم نقش پل را بازی می‌کنند به هیچ وجه به اندازه‌ی کفایت نیست. البته این نکته هم برای هر کسی که کوچک‌ترین دغدغه‌ای در این مورد دارد یا از فضای حوزه مطلع باشد واضح است که این کمبود عددی، در اصل و اساس وجود دارد! به عبارتی تعداد کل طلبه‌ها و روحانیون به نسبت جمعیت مخاطب‌شان به شدت ناچیز و اندک است. (موضوع تعداد روحانی هم از آن مسائلی‌ست که یک مجال برای مفصل گویی لازم دارد!) اما در هر صورت غرض اشاره به ضرورت ایجاد رابطه در این میان بود که در طولانی مدت طبقه‌ای به اسم "عوام" را به شکل دردسر آفرینش از بین می‌برد. و در حقیقت بینش عموم را از حالت عام بیرون می‌آورد و به سمت اندیشه‌ی بیش‌تر می‌برد.


و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی