نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هذیان» ثبت شده است

ابراهیم

پیامبر است. اولوالعزم است. صاحب امامت است. اما به وقتش زُل می‌زند توی چشم‌های نادیدنی او و می‌گوید: دلم آرام نیست، نشانم بده...

روی آدم را باز می‌کند، تا بی‌‌که صدا بلرزد، فریادم را سر او نجوا کنم:

می‌دانم! هم می‌دانی و هم می‌توانی. انتقام آن‌جا که تو منتقم باشی کام را نمی‌خراشد. می‌دانم و ایمان دارم. دلم آرام نیست اما... بگو کدام پرنده را بر قله‌ی کدام کوه بگذارم، تا جلوه‌ای از رست‌خیزِ آرامشت را پیش چشمم بکشی لیطمئن قلبی...؟!

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

بیستـ و یکـ هزار و شِشـ‌سَد و پنجـ ـآهـ و یکـ

گاهی یک «یکِ» بی‌چشم و رو با لبخند‌های عصبی‌کننده‌اش از پشت دیواری که بلندایش دست در گردنِ آسمان است و بی‌نهایت می‌نماید، نه تنها از «بیست و یک هزار و شِشسَد و پنجاه» بیش‌تر می‌شود که از «یک» نیز می‌گذرد و در لحظه‌ای به «ریاضیات» و «2» و «1» و «6» و «5» و «1» و «من» و هر چه به چشمش می‌آید دهن‌کجی می‌کند...
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «زمهریر»

وقتی می‌گویم «شب به خیر» همیشه نه این است که می‌خواهم بخوابم. گاهی یعنی می‌خواهم کِز کنم. نه که خسته باشم، فقط سردم است. آن‌قدر که چای بهار نارنج هم نه گرمم می‌کند، نه حتا بغضم را فرو می‌دهد... «سردم است / و این / هیچ ربطی ندارد به بخاری‌های بی بخار...»

دستِ دلم نمی‌رود به واژه‌هایی که غبار این سکوتِ مُقطعه را می‌تکانند. من به شعر -این خدایگانِ واژه- پشت کرده‌ام. من رو به انتهایی می‌روم که دندان‌هایم را به هم می‌زند. با لباسی از جنس عریانی. پشت این واژه‌ها «من» نیست. بلوری از برف است که هر چه فریاد می‌زند صدایش در نمی‌آید. کِز می‌کنم دوباره و نوشته‌های ناتمام را به حال خودشان می‌گذارم

(نقطه)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه‌ی سر ظهر!

خوابِ سرماخوردگی باشی و آفتاب بیافتد روی پتویَ‌ت. حال بدی است، حتا بدتر از بغض. یک جور عجزِ تلخ. آن‌جاست که حالَ‌ت به هم می‌خورَد از خودت. از حال و روزت. از حالِ روزت!
یادت بیاید نمازت قضا شده. اما یادت نیاید نماز صبحَ‌ت، یا نماز مغرب و عشا، یا ظهر و عصر... عصر که خوابیده باشی و شب، به هوای صبح بیدار شده باشی و حالَ‌ت حالا حالاها خراب‌تر از بُغض باشد و سنگ معیارَت برای بدحالی «بغض» باشد. فقط «بُغض».
بعضی نوشته‌ها را که می‌خوانی نَفَسَ‌ت بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه یِ کِـــــــــــــــــــــــشـــــ‌/دارِ صدادار می‌شود. انگار قحط اکسیژن باشد در حوالی واژه‌هایش.
حساسیتِ (چهار) ـفصلی داشته باشی و تبِ هذیان به جانَت افتاده باشد و توی کوره‌ی زمستان بسوزی. آن‌قدر آهسته که تَب‌سنج هم بو نَبَرد. بعد بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه خوابَ‌ت بِبَرَد و بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه بیدار شوی و هِی بـُ ر یـ د ه بـُ ر یـ د ه هذیان بنویسی و پناه بِبَری به «بُغض»
(نقطه)
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی