وعدههای عذاب میآید از کتاب «فراق» عهد عتیق
موجهای نبودنت جاری مثل دریای سرخ... مثل عقیق
بین خونها شناورم اما... دارم ایمان میآورم اما...
وصل نه، گوشهچشم هم کافیست، چشمهای تو ای نجات غریق!
وصل حق تمام انسانهاست، «دوری» اما سرود دیوانهاست
شاعران ظریف میفهمند غمِ تلخِ حقوق ِ در تعلیق
نقطههای طلایی خالی، کادرهایی به رنگ بی حالی
قابی از بافتهای پوشالی: زندگی بی تو ای رفیقِ شفیق
دلِ چلتکّهام پر از زاریست، عشق کانون ناهواداریست
بی تو هر چند زندگی جاریست، فوتبالیست خالی از تشویق
عطر در بین لیقه پیچیده، در دواتت سلیقه پیچیده
مثل نیپیچِ سبز، پیچیده اسم تو در شکوه نستعلیق