تعطیلات فرصتی شد تا بعد از مدتها سینما بروم و «امروز» را ببینم. جدیدترین فیلم سیدرضا میرکریمی.
امروز و شخصیت اصلی آن با بازی پرویز پرستویی مثل همهی کارهای میرکریمی پر از ظرافتهای جذاب و شاعرانه است. فیلمی که ظاهرن بنا دارد در تمجید سکوت باشد. اما شخصیت اصلی فیلم از نظر من به سه حالت تقسیم پذیر است:
1. قهرمان اخلاقمدار:
راننده تاکسی است اما مسافری که پشت تلفن داد میزند و توهین میکند را نرسیده به مقصد پیاده میکند. این را از ابتدای فیلم میشود فهمید. دارد ناهار میخورد اما مسافری را که وضع مناسبی ندارد به مقصد میرساند. تا جایی که ممکن است کمک میکند و چشمداشتی هم ندارد. اگر آینهی ماشینش را بزنند اعتنایی نمیکند... این قهرمان اخلاقمدار در اغلب زمان فیلم دیده میشود و اوج کارش این است که در مورد زن بی شوهری که باردار است نه تنها قضاوت نمیکند بلکه سپر قضاوتهای دیگران میشود. (قهرمان داستان مرا به یاد حاج کاظم آژانس شیشهای میاندازد. یک جورهایی همان حاج کاظم است که پیر شده برای من...) تا قسمتهای انتهایی فیلم با همین شخصیت رو به رو هستیم اما...
2. خودآزار:
اینکه سپر قضاوتهای بی رحمانهی اطرافیان در مقابل یک زن زیر بار زایمان بشوید کار قهرمانانهایست. ایثار است. گذشتن از حق خود برای دیگری. اما وقتی سکوت شما به کسی سودی نرساند و فقط برای خودتان هزینه بتراشد چه؟! بعد از زایمان، ما با مردی طرفیم که باز سکوت میکند و در خلوت هم قضیه را نمیگوید. در حالی که نه ضرری دیگر متوجه زن مرده است و متوجه فرزند او. اما باز سکوت میشنویم. قهرمان ما میایستد و از دکتر کتک میخورد. آنقدر ادامه میدهد که تصور میکنیم مازوخیست است. از این کتک خوردن لذت میبرد! قضیه از این فراتر است. بچهای دنیا آمده که دارند شرعن و قانونن به فرزندی شخصیت فیلم مینویسندش! اما حد اقل در حمایت از حقیقت حرفی نمیزند! در بخشهای پایانی با یک مرد خودآزار طرفیم...
3. ضد قهرمان فرصتطلب:
کدام قانون شرعی و اخلاقی به کسی اجازه میدهد نوزادی را بدزدد؟! اصلن این مرد به دنبال چیست؟! این کار با اخلاقمداری که در فیلم ساخته شده همخوان نیست! قهرمان فیلم در پایانبندی ضد قهرمان میشود. و کلید همهی خلافهایش هم در یک جملهی اوست. وقتی میگوید دلش میخواسته روزی پشت این در منتظر بماند. یعنی فردی که بچهدار نشده حالا بچه دزدی میکند. بگذریم از پرسشهایی از این دست که چرا از پروشگاه کسی را به فرزندی قبول نمیکند و اصرار دارد همین بچهای که در نسبش تردید است را برای خود نگه دارد! ضد قهرمان فیلم فرار میکند. اما معلوم نیست به چه دلیلی و به کجا! پایانبندی فیلم هم غیر واقعی است و هم غیر اخلاقی!
نکتهی دیگر فیلم صدای رادیو است. صدایی که اغلب مواقع به عنوان آمبیانس استفاده شده در حالی که توجیهی ندارد. یعنی در سکانسهای داخلی بیمارستان هم به گوش میرسد(که اگر تعمدی بوده باید به عنوان موسیقی کار استفاده شده باشد و واقعن بدون توجیه است!) همچنین بی تناسبی برنامههای رادیویی با واقعیت هم مشکل دیگریست. بعد از ظهر قرآن و اذان پخش میشود! یا مثلن ترانهی «اینجا تهرانه...» از رادیو پخش میشود که ما نفهمیدیم کدام شبکه رپهای «هیچکس» را باید پخش کند! این اشکالهای ریز برای کسی مثل میرکریمی که همیشه ریزبینیها نقطهی قوت فیلمهایش هستند خیلی سبک و ناراحتکننده است.