شبهایی که بارانی است، دلشوره دارم. با دلشوره خوابم میبَرَد. دلشورهی این که مبادا صبح دیگر بارانی نباشد. تا صبح بارها بیدار میشوم. هر بار گوش تیز میکنم بشنوم از پنجره کنار دستم صدای چک چک میآید یا نه! اگر صدای پای باران نباشد، بغض میکنم. بغضی آمیخته با امید. شاید جای دوری نرفته باشد و باز ببارد. اگر بیدار شوم و باز صدای باران باشد، دلم گرم میشوم. شوق، احاطهام میکند. چشمهایم را میبندم و باز با دلشوره میخوابم...
شبهایی که باران است و بیدار میشوم و از صدایش میفهمم هنوز هست، چشمهایم را که میبندم انگار رستاک توی گوشم میخوانَد: «دلشوره میگیرم، هر وقت بارونه / با گریه میخوابم، هر جا زمستونه...» هر وقت باران تمام میشود دلشوره دارم، بغض دارم، مبادا این آخرین باران باشد...
باران که باشد، انگار پشتِ دلم گرم است. گرم به این که هر وقت بخواهد بزنم به «زیر باران» و خیسِ خالی برگردم. پشتِ دلم گرم است، حتا وقتی زیر سقف باشم. انگار وقتی نرگس هست. هر دسته نرگس را که میبینم دلشوره میگیرم. مبادا این آخرین دسته نرگس امسال باشد. نرگس که باشد، پشت دلم گرم است که هر وقت بخواهد بوووووو بکشم با همه وجودم عطرش را و مَـــــــــــــــست... (و مَست دقیقترین واژه است در وصف من در برابر چشمهای معطرش...)
این روزها پُرَم از دلشورههایِ مقدسِ زمستانی...
شبهایی که باران است و بیدار میشوم و از صدایش میفهمم هنوز هست، چشمهایم را که میبندم انگار رستاک توی گوشم میخوانَد: «دلشوره میگیرم، هر وقت بارونه / با گریه میخوابم، هر جا زمستونه...» هر وقت باران تمام میشود دلشوره دارم، بغض دارم، مبادا این آخرین باران باشد...
باران که باشد، انگار پشتِ دلم گرم است. گرم به این که هر وقت بخواهد بزنم به «زیر باران» و خیسِ خالی برگردم. پشتِ دلم گرم است، حتا وقتی زیر سقف باشم. انگار وقتی نرگس هست. هر دسته نرگس را که میبینم دلشوره میگیرم. مبادا این آخرین دسته نرگس امسال باشد. نرگس که باشد، پشت دلم گرم است که هر وقت بخواهد بوووووو بکشم با همه وجودم عطرش را و مَـــــــــــــــست... (و مَست دقیقترین واژه است در وصف من در برابر چشمهای معطرش...)
این روزها پُرَم از دلشورههایِ مقدسِ زمستانی...
پ.ن: اگر چه تقدیرم شهریوری است، زمستانیام...