پیامبر است. اولوالعزم است. صاحب امامت است. اما به وقتش زُل میزند توی چشمهای نادیدنی او و میگوید: دلم آرام نیست، نشانم بده...
روی آدم را باز میکند، تا بیکه صدا بلرزد، فریادم را سر او نجوا کنم:
میدانم! هم میدانی و هم میتوانی. انتقام آنجا که تو منتقم باشی کام را نمیخراشد. میدانم و ایمان دارم. دلم آرام نیست اما... بگو کدام پرنده را بر قلهی کدام کوه بگذارم، تا جلوهای از رستخیزِ آرامشت را پیش چشمم بکشی لیطمئن قلبی...؟!
هیچ توجیهی براش ندارم جز اینکه مقام دست نیافتنانه ای که برای انبیا و ائمه و اولیا برامون تصویر کردن اصلا چیزی نیست که با واقعیت سازگار باشه