بچه که بودم یک حس خاص داشتم به تحویل سال. حس میکردم اتفاقی را که میافتد و بعد در لحظهای سالم نو میشد. امسال اما حسم فرق میکند. حسیست شبیه پیش از امتحانات. همیشه دوست داشتم زود امتحانات تمام شود. از مدتی مانده به زمانش یک جای ذهنم تلانبار میشد دغدغهاش -دغدغهای که ربطی به سختی و سادگی و اهمیت امتحان نداشت- و هر روز بزرگتر میشد. خلاصه اینکه دلم میخواهد زود روز عید برسد آن هم برای گذشتن آن لحظهی تحویل سال که 91 را برایم بایگانی میکند...
دیگر مثل قبلها شوق سال تحویل توی دلم لول نمیخورد! شاید تنها انتظار پیام آقا را میکشم. بیشتر از هر چیز. دلم میخواهد با همسرم آن موقع را گلزار شهدا باشیم. امروز داشتم فکر میکردم که یک سجادهی بزرگ لازم داریم و گوشی برای رادیوی موبایل!
...
راستی! حالم خوب است...
پا نوشت:
1. دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. برای نوشتنش! همین...
2...