نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

دلم برای وبلاگ تنگ شده بود

حساب سرانگشتی‌ام می‌گوید سه روز مانده تا سال بعد. اگر چه هیچ وقت حساب‌های سرانگشتی‌ام خوب نبود!

بچه که بودم یک حس خاص داشتم به تحویل سال. حس می‌کردم اتفاقی را که می‌افتد و بعد در لحظه‌ای سالم نو می‌شد. امسال اما حسم فرق می‌کند. حسی‌ست شبیه پیش از امتحانات. همیشه دوست داشتم زود امتحانات تمام شود. از مدتی مانده به زمانش یک جای ذهنم تل‌انبار می‌شد دغدغه‌اش -دغدغه‌ای که ربطی به سختی و سادگی و اهمیت امتحان نداشت- و هر روز بزرگ‌تر می‌شد. خلاصه این‌که دلم می‌خواهد زود روز عید برسد آن هم برای گذشتن آن لحظه‌ی تحویل سال که 91 را برایم بایگانی می‌کند...

دیگر مثل قبل‌ها شوق سال تحویل توی دلم لول نمی‌خورد! شاید تنها انتظار پیام آقا را می‌کشم. بیش‌تر از هر چیز. دلم می‌خواهد با همسرم آن موقع را گلزار شهدا باشیم. امروز داشتم فکر می‌کردم که یک سجاده‌ی بزرگ لازم داریم و گوشی برای رادیوی موبایل!
...

راستی! حالم خوب است...



پا نوشت:

1. دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. برای نوشتنش! همین...

2...

سال نو

گلزار شهدا

وبلاگ

پیام نوروزی آقا

عید

۹۱/۱۲/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
و آخِرُ دعوانا اَن الحمدُ لله رب العالمین.../طلبه اُ منفی

نظرها : ۲

:)
دلم برای قلمِ وبلاگ نویسی ات تنگ شده بود...
زهره سعادتمند
بهع!
ما رو باش مدت ها می نشستیم و حسرت می خوردیم که کوو اون مع که روزای وبلاگ نویسی مون با خوندن‌ش شور و حال خاصی داشت. اون «مع»ی که انقد توی وبلاگ‌ش خوابیده بودیم، اعضای خانواده توی خیابون که می دیدن‌ش، می شناختن‌ش!
هعی..
اونوقت این بنده ی خدا دو ماهه شروع کرده به وب نویسی و ما بی خبریم.
اونم چی!! نه یه نفره، که دو نفره! (باز جای شکرش باقیه به سه نفره شدن‌تون نرسیدیدم!:دی)

آقا تبریکات گرم و صمیمی ما رو پذیرا باشید. هم شما هم همسر عزیزتر از جان‌تان. خیلی خیلی خوشحال شدم از این اتفاق مبارک. نمیدونم چرا فکر می کنم حال و هوای این روزاتون رو خوب می فهمم. و اینکه حدس زدم همسرتون رو از قبل تر ها می شناسم، حس خوبی بهم داد.
خدا برکت بده به لحظه لحظه ی زندگی تون. خوش‌بخت و عاقبت‌بخیر باشید. به علاوه‌ی یک عالمه دعاها و آرزوهای خوب.




ممنون :)
لطف شماست
من گشتم دنبال هم‌بلاگی‌های قدیمی اما خیلی‌هاشون دور از دسترس بودند... :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.