چندی پیش نوشتهای کوتاه به نقل از مصطفی ملکیان دیدم که برایم جالب بود. برای بیان توضیحم لازم میدانم اصل سخن را نقل کنم: «حوزههای علمیهی ما گونهای طراحی شده است که تو میتوانی بزرگترین مرجع تشیع بشوی ولی از اول تا آخر عمرت تنها صد کتاب خوانده باشی؛ الان ببینید در ادبیات چه میخوانند؟ جامع المقدمات، سیوطی، مغنی؛ در منطق یک المنطق میخوانند بعد در فقه شرایع و لمعه و مکاسب میخوانند و در اصول رسائل و کفایه و... شما با صد تا کتاب میتوانید مرجع تقلید شوید با اینکه روشنفکران ما سالی بیش از صدها کتاب میخوانند.»
یکی از مغالطههای رایج و البته شناختهشده در منطق «مغالطه اشتراک لفظی» است. یعنی یک واژه در دو یا چند جا به کار برود در حالی که در هر کدام معنای متفاوتی دارد. مثال واضحش هم معروف است: «در باز است. باز پرنده است. پس در پرنده است.» که در این مثال دو بار واژه «باز» به کار رفته، و در عین این که حد وسط است و باید یک معنا داشته باشد، یک بار به معنی گشوده و یک بار به معنی پرنده شکاری به کار رفته و باعث مغالطه شده است.
آقای ملکیان در این نوشته به احتمال فراوان از دقت اندک به دام مغالطه افتاده است. زمانی که درباره حوزه سخن میگوید «خواندن» را به معنای کلاس رفتن و درس گرفتن به کار میبرد. «الان ببینید در ادبیات چه میخوانند؟ جامع المقدمات، سیوطی...» اشاره به کتابهای درسی که هر طلبهای ملزم به شرکت در کلاس آنهاست روشن میکند که منظور نگارنده مطالعه نیست بلکه شرکت در کلاس است.
در مقابل وقتی سخن از روشنفکران میشود: «روشنفکران ما سالی بیش از صدها کتاب میخوانند.» واضح است که هیچکس در یک سال ۱۰۰ کتاب را در کلاس درس نمیگذراند! از آن گذشته که روشنفکر لزومن دانشجو نیست تا ملزم به کلاس باشد. واضح است که در این مورد منظور از «خواندن» مطالعه است.
اینک برای گریختن از دام مغالطه همین متن را با یک معنا از «خواندن» اصلاح کنیم تا مشخص شود اشکال ملکیان درست است یا نادرست.
فرض کنید معنای «خواندن» گذراندن یک کتاب در کلاس مراد باشد. مقایسه اینگونه میشود: یک طلبه با شرکت در کلاس ۱۰۰ کتاب مجتهد میشود در حالی که یک روشنفکر میتواند بدون گذراندن حتا یک کتاب در کلاس روشنفکر باشد!
یا این که معنا مطالعه باشد. در این صورت باید گفت بعضی از روشنفکران در سال بیش از ۱۰۰ کتاب مطالعه میکنند و در مقابل همه کسانی که به اجتهاد میرسند حجم مطالعهشان در سال بیش از ۱۰۰ کتاب است.
اما این تنها اشکال سخنان آقای ملکیان نیست. اشکال دیگر این است که ایشان درباره حوزه امکان را مطرح میکند نه لزوم را. «تو میتوانی بزرگترین مرجع
تشیع بشوی ولی...» باید در مقابل گفته شود تو میتوانی روشنفکر شوی در شرایط دیگری... اما ایشان درباره روشنفکران به ماوقع (نه امکان عقلی و وقوعی) و آن هم به شکل موجبه جزییه استناد میکنند!