چند ماه بعد از خوابیدن سر و صدای دفاع 8 ساله به دنیا آمدهام. و این یعنی
اینکه بین آنهایی که نه جنگ را دیدهاند و نه حتا آن را نفس کشیدهاند
جزء بزرگترینهایم. و عبارت دیگرش میشود اینکه هم سن و سال ایران بدون
جنگم.
شاید از طرفی حق باشد که بزرگترهای اهل انقلاب و دفاع
بخواهند نسل «ما بعد از جنگیها» درک کند و احترام بگذارد به حماسهشان.
اما آیا حق میدهند آنها که ما بعد از جنگیها نفهمیده باشیم رنگ
حماسهشان را؟!
من از دفاع 8 ساله چیزی جز چند خاطرهی پدرانه و
مُشتی «حاجی و سید» فیلمهای جنگی چیزی ندیدهام. تلخترین قسمتش اینجاست
که نسل من دفاع را شنیده، اما قداستش را نه.
یادم میآید بعد
از دیدن یکی از فیلمهایی که هالیوود برای مقدس کردن جنگشان ساخته، چند
خطی نوشتم در این فضا که "حالا میتوانم تصور کنم عمق مسئلهی 8 سال دیوار
گوشتی در برابر آتش را"
حقیقت این است که دغدغهی من، نسل
68یها نیست. آنچه آزارم میدهد تصور آیندهای گنگ از نسلهای بعد است.
شاید 98یها! نسل من دستکم خاطرههایی را از سینههای داغ دیده شنیده. آن
قدر که حرارت دلش را سوزانده. اما فرزندانی که تا چشم باز میکنند چشم ِ
همهی آن روزیها را بسته میبینند...!
چیزی که فکرم را مشغول
میکند آیندهایست که فرزندانش هر چند پاک و حقطلب، از کمفروشی
دیروزیها و امروزیها، در «حماسه و مقدس» بودن، بلکه در حق بودن دفاع
تردید کند. وقتی میشود هنوز آتشهای باقی مانده سرد نشده عدهای ایستادگی 8
ساله را "برادر کشی" خطاب کنند و عدهای دیگر نهضت ضد جنگ راه بیاندازند،
میشود از آنها که سالها بعد از این میآیند و از همهی آن دفاع قدسی چند
"قطعه" و یک "هیچ" میبینند انتظار داشت هم پیمان بمانند؟
غرض
از این چند خط، تلنگری بود به آنها که بودند و کاری نکردند –یا نتوانستند
بکنند!- برای حکاکی ِ ماندگار تصویرهای دفاع. و "ما" بعد از جنگیها که
شاید تکلیف ننوشتهی گذشتهی نزدیک هم به دوشمان باشد. تا بدانیم آیندهای
در راه است که باید گذشته و امروزمان را آن طور که شایسته است بداند.
موافقم! با درد فراوان...
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــی...