نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۱۸ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

عشق کانون ناهواداری‌ست

وعده‌های عذاب می‌آید از کتاب «فراق» عهد عتیق
موج‌های نبودنت جاری مثل دریای سرخ... مثل عقیق


بین خون‌ها شناورم اما... دارم ایمان می‌آورم اما...

وصل نه، گوشه‌چشم هم کافی‌ست، چشم‌های تو ای نجات غریق!


وصل حق تمام انسان‌هاست، «دوری» اما سرود دیوان‌هاست

شاعران ظریف می‌فهمند غمِ تلخِ حقوق ِ در تعلیق


نقطه‌های طلایی خالی، کادرهایی به رنگ بی حالی

قابی از بافت‌های پوشالی: زندگی بی تو ای رفیقِ شفیق


دلِ چل‌تکّه‌ام پر از زاری‌ست، عشق کانون ناهواداری‌ست

بی تو هر چند زندگی جاری‌ست، فوتبالی‌ست خالی از تشویق


عطر در بین لیقه پیچیده، در دواتت سلیقه پیچیده

مثل نی‌پیچِ سبز، پیچیده اسم تو در شکوه نستعلیق

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

هیچ کس حق ندارد

حتا ساعت
         حتا استکان چای
                         حتا لامپ مهتابی
                                         و همه‌ی شکستنی‌های دیگر
همه می‌دانند:
هیچ کس حق ندارد تو را به یادم بیاورد

خُرده‌های آینه را هم جمع نمی‌کنم
- همین جا باشد -
تا همه بدانند
حتا ساعت
حتا...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

غزل زیر، تمرینی بداهه بود در جمعی:

حالم زمستان است و میل سال نو کرده
خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

یک دسته از مرغان در کوچم که در توفان
یک جوجه‌ی بی بال و پر را پیش‌رو کرده

انگار دهقانی که در سالی پر از باران
از کِشته‌های گندم خود جو درو کرده

یک کشور دورم که بعد از سال‌ها آتش
پیمان صلح‌ش را ابرقدرت وتو کرده1

جانبازی‌ام بی هر دو پا که بعد مدت‌ها
جوراب‌های زخمی‌اش را باز نو کرده
*
حال و هوای آدمی رازی‌ست ناگفته
شاعر ولی راز دلش را باز هو کرده!


+

1: قافیه بی اشکال نیست!
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

سحرگاه نُهِ اردی«بهشت»

این بیت‌های مشوش در سرگیجه‌های آن روزها تنها توانم بود. که رفت زیر سایه‌ی نام «مادر»...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

زبان حال حضرت زینب در شب‌های آخر حضور حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیهما:



می‌خواهد از خدا که غمش مختصر شود

تا غصه‌های قصه‌ی عمرش به سر شود


با اشک‌های مادر خود گریه می‌کنم
شاید دعای نیمه‌شب‌ش بی اثر شود

وقتی که مرگ خواست اجابت به چشم داشت

ای کاش اشک دیده‌ی من بیش‌تر شود


می‌ترسم از شبی که به پایان نمی‌رسد

شامی که بی طلوع نگاه‌ش سحر شود


*
شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

وقت‌ش رسیده مایه‌ی داغ جگر شود


بابا رسید و گفت که «آهسته‌تر ببار

ترسم که اشک بر غم ما پرده‌در شود»


*
شمعی‌ست در وجود کسی از همین تبار

ای کاش شمع چهره‌ی او شعله‌ور شود


12 فروردین 1393


+ این شعر در آیات غمزه

++ شعری دیگر برای فاطمیه

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

تعلیق کمان‌گیری آرش!

مُهر است بر کمان کمان‌گیران، تعلیق گشته فن کمان‌گیری
چیزی نمانده ازصف «آرش»ها، جز قصه‌های پوچ اساطیری


از شاه‌نامه خاطره‌ای مبهم... رؤیای روزهای پر از رستم...
کابوس‌های هر شب ترسوهاست: «سرگیری دوباره‌ی درگیری!»


کوهیم... ایستاده، ولی در بند، ما سنگ‌های بسته به زنجیریم
هر شب گذار پرسه‌شان این‌جاست ول‌گردهای وحشی و زنجیری


وقتی «زمین»، «جهان» کسی باشد دنیای کوچکش قفسی باشد

«دل» می‌دهد به رنگ جهان‌گیری، «تن» می‌دهد به ننگ زمین‌گیری


تیغ برادر است در این سینه، خون می‌خوریم از جگری زخمی

از درد نان و آب رهامان کرد این لقمه‌های تلخ سر سیری



4/11/92

شیراز


این شعر در آیات غمزه

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

مُشتی تخمه دهانمان را بسته

این سرزمین تنها زمینی آسمانی نیست
خاکی مقدس با بنایی آن‌چنانی نیست

این گنبد زردی که زیر گنبد گیتی‌ست
در قید و بند خاک این دنیای فانی نیست

دنیا رکاب خاکی این دُرّ غلتان است
دنیا ولی مثل نگینش جاودانی نیست

معراج باید کرد تا این عالم دیگر
راهی به غیر از آسمان تا بی مکانی نیست

تاریخ خود را دارد این صحن و سرا اما
این سرزمین جغرافیایی باستانی نیست

در هر کجای این زمین هم زندگی باشد
جز آسمانِ قدس جای زندگانی نیست


30/5/92

مشهد الرضا

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

پس نترس و اندوه‌گین نباش

با دست‌های خودمان به خاک سپردیم

«مادر» را

همه گفتند:

«گل» کاشتید

+++

1. هدیه‌ی روز مادرم: اسمعی افهمی یا طاهره بنت نعمت الله... فلاتخفی و لاتحزنی...

2. از لطف همه سپاس‌گزارم. یارای جبران آن چنان که باید نیست...

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی