نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۴۷ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

روشن‌فکرهای عوضی

روشن‌فکرهای همه جای دنیا به مطالعه‌ی زیادشان شناخته می‌شود. و من امروز و این‌جا روشن‌فکرهایی دیده‌ام که مطالعه‌شان صفر است. جر موزیک‌های با کلاس(!) هم اهل گوش دادن نیستند! کسانی را دیده‌ام که از روشن‌فکری «ژست با سیگار»، «موزیک کلاسیک» و «مخالفت با همه چیز» را فهمیده‌اند و سطح تحلیل‌شان از چرندیاتی که کم و بیش توی تاکسی می‌شود شنید بالاتر نیست. کسانی را دیده‌ام که ضعف اطلاعات‌شان را با شایعات احمقانه پر می‌کنند. کسانی که حاضرند برای خاص بودن بدیهیات را نفی کنند. کسانی که برهان که هیچ، مغالطه هم سرشان نمی‌شود! برای مخالف‌ت با هر معقولی یاوه می‌گویند...

عوضی یک فحش نیست! لایق‌ترین و درست‌ترین صفتی است که به عنوان همین بعض روشن‌فکرهایی که ذکرشان گذشت می‌چسبد. عوضی یعنی همان آدمی که آن‌قدر در پوسته‌ی روشن‌فکری‌اش راه را عوضی رفته تا رسیده به این‌جا. این‌جا که انسانیت را قی کند و افاضه کند: ما را چه به غزه...

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
طلبه اُ منفی

عشق کانون ناهواداری‌ست

وعده‌های عذاب می‌آید از کتاب «فراق» عهد عتیق
موج‌های نبودنت جاری مثل دریای سرخ... مثل عقیق


بین خون‌ها شناورم اما... دارم ایمان می‌آورم اما...

وصل نه، گوشه‌چشم هم کافی‌ست، چشم‌های تو ای نجات غریق!


وصل حق تمام انسان‌هاست، «دوری» اما سرود دیوان‌هاست

شاعران ظریف می‌فهمند غمِ تلخِ حقوق ِ در تعلیق


نقطه‌های طلایی خالی، کادرهایی به رنگ بی حالی

قابی از بافت‌های پوشالی: زندگی بی تو ای رفیقِ شفیق


دلِ چل‌تکّه‌ام پر از زاری‌ست، عشق کانون ناهواداری‌ست

بی تو هر چند زندگی جاری‌ست، فوتبالی‌ست خالی از تشویق


عطر در بین لیقه پیچیده، در دواتت سلیقه پیچیده

مثل نی‌پیچِ سبز، پیچیده اسم تو در شکوه نستعلیق

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

هیچ کس حق ندارد

حتا ساعت
         حتا استکان چای
                         حتا لامپ مهتابی
                                         و همه‌ی شکستنی‌های دیگر
همه می‌دانند:
هیچ کس حق ندارد تو را به یادم بیاورد

خُرده‌های آینه را هم جمع نمی‌کنم
- همین جا باشد -
تا همه بدانند
حتا ساعت
حتا...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

کُتَلی شجریان حتا

پرده‌ی یکم: کُتَلی

در شهر ما یک سری وسیله‌ی موسیقی هست شبیه به دُهُل همراه با نقاره! جالب این‌جاست که این وسیله برای جشن و عزا استفاده می‌شود و تنها ریتم نواختن متفاوت است. تا جایی که می‌دانم اگر شاد بنوازند می‌گویندشان مِهتر و اگر برای عزا بنوازند می‌شود کُتَلی!
در کل به نظرم ساز زدن برای میت آن هم سازی که توی جشن‌ها می‌رود و متدین‌های شهر هم میانه‌ای با نواختن و نوازندگانش ندارند کار مسخره‌ای‌ست!
الغرض تا سال‌ها یادم می‌آید که عده‌ای بانی می‌شدند تا مهترهای محترم در دهه‌ی محرم کتلی بزنند! تا این‌که صاحب عقلی منع کرده بود و دیگر نیامدند. یادم می‌آید یکی می‌گفت وقتی کتلی نمی‌زنند اصلن فضای ماه محرم ندارم!!!


پرده‌ی دوم: شجریان

چند سالی‌ست با شیرین‌کاری‌های شجریان و نازهایش برای پخش شدن-نشدن آثارش از صدا وسیما، پخش همه‌ی آثارش از رسانه ملی ممنوع شده حتا ربنا... چرایی این اقدام صحیح محتاج بحث مفصل است اما گذشته از مواضع ضد انقلابی و ضد مرجعیت دینی، اگر قرار باشد هر کس و ناکسی بعد از شهرت و احیانن محبوبیت هر روز بساطی پهن کند برای صدا و سیما و به اصطلاح شل کن-سفت کن راه بیاندازد، همان بهتر که توجهی به عشوه‌هایش نشود و از اساس دور هنرش خط کشیده شود!

حالا این‌که دوستانی اعتقاد کنند بدون ربنای حضرت استاد(!) حال و هوای ماه مبارک رمضان و سفره‌ی افطار جاری نمی‌شود، اگرچه شاید در مورد بعضی درست باشد اما ارزش و قیمتش به میزان همان کُتَلی است! اساسن معنویتی که با صدای یک مناجات بیاید و با نبودنش برود همان بهتر که نیاید! چند سالی که بگذرد درست می‌شود...


پرده‌ی سوم: حتا

نقل است کسی برای سحری بیدار شد و سر سفره نشست! خانواده با تعجب نگاهش می‌کردند. او هم در جواب نگاه‌ها گفت: «من که نماز نمی‌خوانم، روزه هم نمی‌گیرم، اگر سحری هم نخورم که کافر محضم!»

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

غزل زیر، تمرینی بداهه بود در جمعی:

حالم زمستان است و میل سال نو کرده
خون جگرهایم هوای خون مُو کرده

یک دسته از مرغان در کوچم که در توفان
یک جوجه‌ی بی بال و پر را پیش‌رو کرده

انگار دهقانی که در سالی پر از باران
از کِشته‌های گندم خود جو درو کرده

یک کشور دورم که بعد از سال‌ها آتش
پیمان صلح‌ش را ابرقدرت وتو کرده1

جانبازی‌ام بی هر دو پا که بعد مدت‌ها
جوراب‌های زخمی‌اش را باز نو کرده
*
حال و هوای آدمی رازی‌ست ناگفته
شاعر ولی راز دلش را باز هو کرده!


+

1: قافیه بی اشکال نیست!
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

دست به نقد

از فاجعه‌های عصر حاضر و از نشانه‌های پست‌مدرن شدن جامعه‌ی امروزمان این است که بیش از شاعر(=هنرآفرین)، منتقد داریم...

نقاشی سورئال

+گفته بودم در غالب موارد شیفته‌ی سورئالیسم‌م؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چ مثل چریک؛ از چه گوارا تا چمران

همین آغاز بگویم که کوروش علیانی نقدی بر «چ»ی حاتمی‌کیا نوشته با عنوان «رفتم و چ را دیدم» که شاید همه‌ی حرف‌ها و احوال مرا در طول فیلم بیان کرده باشد.

اما از آن گذشته چند نکته درباره‌ی «ابراهیم حاتمی‌کیا» و «چ»اش:

1. چند وقت پیش درباره‌ی فیلم «چه» اثر «استیون سودبرگ» نوشتم. یک فیلم تاریخی با محوریت یک چریک انقلابی به اسم «ارنستو چه گوارا»(این‌جا) اما شباهت «چ» و «چه» به سادگی یک نام نیست. هر دو فیلم جنگی محسوب می‌شوند. هر دو در مورد یک چریک انقلابی حرف می‌زنند. هر دو روایتی خطی و روزمره از جنگ‌ها بیان می‌کنند و به چند فلش‌بک -که به عقیده نگارنده جایی را هم در فیلم پر نکرده بود- بسنده کرده‌اند. «چ» یک «چه»ی ایرانیزه شده است!

2. «چ»ی حاتمی‌کیا چند برگ برنده دارد. یکی پرداختن به زمانی از تاریخ که به شدت مغفول مانده. یعنی حد فاصل انقلاب اسلامی تا آغاز دفاع مقدس. دوم پرداختن به شخصیت‌های حقیقی انقلابی که در سینمای منورالفکرها جایی نداشته و ندارد.(مگر بنا بر اسطوره کشی باشد!) و دیگر ساختن صحنه‌های جنگی که خوب در آمده اغلب و البته هالیوودی نشده و ایرانی مانده. و این‌ها چیزهای کمی نیستند تا یک فیلم را بلند کنند.

3. چمران فیلم و فریبرز مختارنیا (همان عرب‌نیا) به شدت روی اعصاب است! چمران کیست؟! همین آدم منفعلی که هیچ حرفی ندارد، نه در نبرد و نه در عقیده و نه در بیان؟! طوری که اصغر وصالی که هیچ عنایت هم منطق و بیان را به رخش می‌کشد و پیش چشم همه‌ی تماشاگران چمران سست منطق را سکه‌ی یک پول می‌کند؟! همین چریک بی دست و پا و کت و شلواری که هیچ نظر درست و حسابی در مورد جنگیدن ندارد جز این که یک پل بی خاصیت را برای دل اصغر آقا سد کنند یا باید نیروی بیشتر بیاید(!) یا از کاه سنگر بسازد آن هم وقتی فقط چهار-پنج نفر باقی مانده‌اند! همین آدم کم خردی که مخالف کشتن الاغ است وقتی دارد درد می‌کشد چون کشتن خوب نیست؟! چمرانی که نه چمران خمینی است و نه حتا چمران بازرگان؟! و عرب‌نیایی که نه شبیه چمران حرف می‌زند و نه حتا شبیه چمران گریم شده! بیش‌تر این گریم به درد خنده بازار می‌خورد! و از اساس انتخابش هم به خاطر اختلاف جثه‌ای اشتباه به نظر می‌رسید!

راستش را بخواهید بعد فیلم وقتی فکر می‌کردم فقط این جمله از قیصر توی ذهنم دست‌کاری می‌شد که «چمران چمران که می‌گفتند این بود؟!»

از فیلم‌نامه‌ای که نیست هم... بگذریم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

سحرگاه نُهِ اردی«بهشت»

این بیت‌های مشوش در سرگیجه‌های آن روزها تنها توانم بود. که رفت زیر سایه‌ی نام «مادر»...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شب‌های هالیوودی من!

این نوشته در واقع نقد یک فیلم نیست. حکایت آشفتگی من از دیدن یک فیلم است!

از وونگ کار وای یک فیلم کوتاه و یک فیلم بلند دیده بودم و تنها سکانس پایانی «در حال و هوای عشق» کافی بود تا سینمایش را دوست داشته باشم. یا حتا نگاه عاشقانه‌اش در «دست» به یک مفهوم مبتذل کافی بود تا توانایی‌اش را بستایم. پس عجیب نیست که «شب‌های بلوبری‌ای من»(دیدم در ترجمه نوشته‌اند شب‌های زغال‌اخته‌ای من!) را با هیجان و تنها به خاطر نام کارگردان ببینم. آغاز فیلم اصل جنس است! شخصیت‌پردازی با امضای «وای». با قدرت و عاشقانه. پیش از مسافرت یک عاشقانه‌ی روتین و یک‌دست و لذت‌بخش... آن‌قدر که مرا آماده کند برای گفتن این عبارت:«اگر روزی کارگردان می‌شدم در بهترین حالت وونگ کار وای بودم!»

اما افول ناامیدکننده‌ی وای و گره خوردن نگاه چینی و منحصر به فرد کارگردان به آشغال‌سازی‌های هالیوود توان نوشتن نقد را هم گرفت! اتفاق‌های بی‌خود لاس وگاس... بگذریم!

یاد اصغر خان فرهادی خودمان افتادم. خوب یا بد سینمای خودش را داشت. ایرانی می‌ساخت. بگذریم که ضد ایرانی بود یا نه! اما وقتی به «گذشته» رسید ادای آن طرفی‌ها را در آورد و... تمام شد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

زبان حال حضرت زینب در شب‌های آخر حضور حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیهما:



می‌خواهد از خدا که غمش مختصر شود

تا غصه‌های قصه‌ی عمرش به سر شود


با اشک‌های مادر خود گریه می‌کنم
شاید دعای نیمه‌شب‌ش بی اثر شود

وقتی که مرگ خواست اجابت به چشم داشت

ای کاش اشک دیده‌ی من بیش‌تر شود


می‌ترسم از شبی که به پایان نمی‌رسد

شامی که بی طلوع نگاه‌ش سحر شود


*
شمعی‌ست در دلم که به پایان رسیده است

وقت‌ش رسیده مایه‌ی داغ جگر شود


بابا رسید و گفت که «آهسته‌تر ببار

ترسم که اشک بر غم ما پرده‌در شود»


*
شمعی‌ست در وجود کسی از همین تبار

ای کاش شمع چهره‌ی او شعله‌ور شود


12 فروردین 1393


+ این شعر در آیات غمزه

++ شعری دیگر برای فاطمیه

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی