نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۴۷ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

ما هم نبسته‌ایم عقود برادری

رفتند باز نیز به دیدار رهبری

آن شاعران خبره در «آیین سروری»

 

فاضل (1) دوباره قسمت بالا نشسته است

جای گلایه نیست از این رسم دل‌بری

 

هر کس نشسته در نظرش شعر خوانده است

سهم برابر همگان: نابرابری!

 

قزوه (2) برایمان غزلی نو سروده است

در غربت و به لهجه شیرین ما-دری

 

از دوستان هندی او هر که بوده، هست

هنـ/ـدوستانه می‌شود اشعار داوری

 

با هر زبان که فکر کنی شعر خوانده‌اند

تاجیک و هندو و عرب و ترک و آذری

 

چیزی نمانده شعر جدیدی بیاورند

این بار با زبان فراگیر زرگری

 

باید «برادر»ی برسد دعوتت کند

ما هم نبسته‌ایم عقود برادری

 

روزی هزار شُکر که بیرون نکرده‌اند

از جمع شاعرانه‌شان شخص رهبری

 

ما با کسی که عقد اخوت نبسته‌ایم

جز خواهران محترم، از چشم خواهری!

 

شعر کسی به دخترَکَش هدیه می‌شود (3)

آوخ که من نداشته‌ام مهر مادری!

 

القصه جمع خوب و صمیمی فراهم است

از شاعران کشوری و گاه لشکری

 

رفتند «بیت» باز، همه بیت‌های ناب

ما مصرعیم و سست، چه ما را به شاعری

 

محمدهادی. ع

31 خرداد 1395

برابر با چهاردهم ماه رمضان


 

 

ارجاع‌ها:

1. منظور همان فاضل نظری است. همو که در غزلی قدیمی فرموده:

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری‌ست

هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه‌ها زودباوری‌ست

مهرت به خلق بیش‌تر از جور بر من است
سهم برابر همگان نا برابری‌ست

2. منظور علیرضا قزوه است. آن بزرگ شاعر دایم السیر بین ایران و هندوستان.

3. اشاره به شعر نغز بانویی در دیدار گذشته خطاب به دخترشان که با «چکی مامان بیا صمیمی باشیم...» می‌آغازید و هزار البته که هزار هم‌چو منی از سرودن چونان مطلعی عاجزیم.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

در فیش مدیرانی و من فیش ندارم

با توجه به انتشار تصویر چند فقره فیشِ محترمِ حقوقی به مبالغِ شریفِ چند سَد میلیونی در فضای گرامیِ مجازی، حسب امرِ ذوقِ بی‌مقدار حقیر، ابیاتی نارسا در رثایش جاری گشت که از این قرار به منظرِ نظرِ حضرتتان واصل می‌گردد. باشد که خوانده شده، با لحن اشعاری از استاد وحشی بافقی (که البته این حقیر نقشی در نام شریفشان نداشته و قصد اهانت به ساحتشان را منتفی اعلام می‌دارم) و با صدای برادر گرامی محسن آقای چاوشی تصور گردیده، بل‌که عمق اندوه افزوده بگردد.


در فیش مدیرانی و من فیش ندارم
زان روی که در بین کسان خویش ندارم

رفتم بشوم «کارگر ساده»، نشد باز!
گفتند چرا سابقه از پیش ندارم

یک گَله‌ی گرگ است نصیب من و اما
در گَله‌ی خود بهره‌ای از میش ندارم

در آخر هر مرحله‌ای غول مرا خورد!
این جان نهایی‌ست، از این بیش ندارم

گفتند: سیاسی شده‌ای، ننگ به نیرنگ!
بشقاب غذا خواسته‌ام، دیش ندارم!

«بر بی کسی من نگر و چاره‌ی من کن»
من غیر همین حرف زدن نیش ندارم

محمدهادی. ع




۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

فرمود که اقدام و عمل باید کرد

فرمود که «اقدام و عمل» باید کرد

اقوال به افعال بَدَل باید کرد

هر سال برای تو غزل می‌گفتم

امسال تو را فقط بغل باید کرد


محمدهادی. ع


طلبه اُ منفی در تلگرام: @omanfii

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

خانه ما

امروز به شکل تصادفی در بین برنامه‌های تلویزیونی با مسابقه‌ای مواجه شدم به نام «خانه ما». مسابقه‌ای که شرکت کننده‌هایش خانواده‌هایند. رقابتشان هم نه بر سر اطلاعات عمومی است، نه دویدن روی غلتک، نه آشپزی! مسابقه‌ای بر سر زندگی کردن، خانواده بودن، لذت بردن از کنار هم بودن، و البته کنترل اقتصاد خانواده.

نمی‌دانم این مسابقه هم مشابه داشته (مثل غالب برنامه‌های دیگر سیما) یا ابداعی است. اما هر چه هست نقطه‌ای است برای امیدواری. «خانه ما» نقطه مقابلِ برنامه‌های مشابه است که شکم‌بارگی و سبک زندگی حیوانیِ مصرف‌گرایانه و توجه به سلبریتی‌ها را ترویج می‌کنند. در مقابلِ برنامه‌هایی که خوانندگی -آن هم در سخیف‌ترین‌حالتش یعنی پاپ آرت- را تبدیل به افتخار می‌کنند. در این مسابقه قهرمان خانواده‌هایند. یعنی ستون‌های سبک زندگی ایرانی و دینی. برنده هم خانواده‌ای است که با کم‌ترین هزینه خوش باشد و خوب زندگی کند. مهمان دعوت کند، هدیه بدهد، سفر برود و آرامش جمعی را تجربه کند.

بعد از دیدن این اتفاق خوب یک دست‌مریزاد به سازنده‌های این برنامه بده‌کار بودم. خدا به ذهن این دوستان قوت و به سیمای جمهوری اسلامی ایده‌های این‌چنینی فراوان بدهد.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

کرگدن‌های خوشحالیم!

سری نخست سریال «در حاشیه» که پخش شد، جمعی از پزشکان به شیوه‌های مختلف اعتراض کردند، تحریم کردند، فریاد زدند. اولین چیزی که هر کسی از این واکنش‌ها برداشت کرد «بی جنبه بودن» و «نقد ناپذیری»شان بود. یعنی از چیزی که اهانت نبوده برداشت اهانت کرده‌اند. (به نظر من هم همین طور است.) اما نکته‌ی دیگر این بود که معلوم شد این افراد «پوست کلفت» نشده‌اند! به عبارت دیگر اگر مورد اهانت قرار بگیرند (حتا وقتی به اشتباه اهانت برداشت می‌کنند) تا پای تعطیلی یک پروژه تلویزیونی پیش می‌روند. و این نشانه خوبی است...

کرگدن خوشحال

به طور ویژه ساخت سطحی، ضعیف و مبتذل فصل دوم همین سریال، اهانت مستقیم و بی اغراق به شعور مخاطب است، اما ما مخاطبان پوست‌مان کلفت شده! هر چه مهران مدیری بسازد را می‌پذیریم. حتا اگر از یک نیم‌چه سناریو، یک سریال طولانی در بیاورد. بدون خلق موقعیت نمایشی، بدون کمدی، بدون درام، بدون طنز، بدون دیالوگ بامزه حتا! و تنها با چند اسم شناخته شده که گاهی بامزه می‌شوند. عمیق بودن پیش‌کش! به کجای این سریال می‌شود خندید به جز اداهای اگزجره غفوریان یا لهجه رضویان یا سوتی‌های پشت صحنه؟!

دارم به این فکر می‌کنم چرا کمپین تحریم «در حاشیه 2» یا مهران مدیری راه نمی‌افتد؟ چرا هیچ طوماری برای سرافراز نمی‌نویسیم؟ چرا در اعتراض به توهین‌های مدیری به شعور «مخاطب تلویزیون» کسی جلو سازمان تجمع نمی‌کند؟

فقط یک پاسخ به ذهنم می‌آید: عادت کرده‌ایم به شعورمان توهین کنند و از بیت المال بودجه بگیرند. این عادت همان پوستِ کلفتِ ماست...

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

جمهوری اسلامی و اسارت در دست خُرده مدیران خوب، بد، زشت

امروز، یعنی روز 13 آبان که روز استکبارستیزی است گذرم افتاد به مرکز شهر شیراز. جایی که مدیران تصمیم‌گیر و سرشار از بلاهت با ایجاد راه‌بندان در شلوغ‌ترین خیابان شهر(خیابان زند) که از قضا با توجه به مراکز درمانی بسیار، خیابانی پر از ترددهای اورژانسی است، و ایجاد ترافیکِ قفلِ چندین کیلومتری(بلوار چمران، میدان دانشجو، خیابان ساحلی، کنارگذر ساحلی...) هزاران نفر از مردمی که به واسطه تصمیم‌های سفیهانه، وقت و اعصاب‌شان را در ترافیک از دست داده بودند را به نفرت از استکبارستیزی(!) واداشته بودند!

چند ساعتی که امروز توی ترافیک از درد پای چپ ناشی از کلاج گرفتن‌های مداوم رنج می‌بردم، دیالوگ‌های فیلم «خوب، بد، و زشتِ» سرجیو لئونه را مرور می‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که اگر مدیران این مملکت به جای جلسه‌های مداوم و حرف‌های مزخرف، «وسترن اسپاگتی» می‌دیدند، حال و روز این روزهایمان به قطع بهتر از این بود...

«تاکو: خدا با ماست، چون از یانکی‌ها متنفره.

بلوندی: خدا با ما نیست، چون از احمق‌ها هم متنفره.»

(The Good, the Bad, and the Ugly-1966)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

رام نشده‌های وطنی و آنجلینا جولی‌هایی که نداریم!

به یاد دارم سال‌ها پیش وقتی فیلم «نجات سرباز رایان» (اثر استیون اسپیلبرگ) را دیدم یادداشت کوتاهی نوشتم با این مضمون که بعد از سال‌ها و بعد از دیدن ده‌ها فیلم جنگی و حاجی و سید و... تازه با دیدن این فیلم فهمیدم دفاع مقدس یعنی چه! به طور خیلی اتفاقی در سالروز بازگشت آزادگان از اسارت رژیم بعث عراق (دیروز)، فیلم Unbroken (به فارسی با عنوان شکست ناپذیر و رام نشده ترجمه شده است.) را دیدم و باز در دلم گفتم تازه می‌فهمم اسارت یعنی چه!

اگرچه Unbroken بیش از این که فیلم خوبی باشد، فیلمی است با کارگردان مشهور. یک فیلم متوسط با کارگردانی ویژه: آنجلینا جولی! دکوپاژهای جولی خیلی از پلان‌ها و سکانس‌های فیلم‌های بزرگ را تداعی می‌کند و امضای شخصی هم ندارد. مثل سکانس دویدن که کپی دویدن «فارست گامپ» است یا بسیاری از قسمت‌های اقیانوس که یادآور «زندگی پای» است. بقیه نکته‌های مثبت فیلم هم بیش از این که به کارگردان برگردد به فیلم‌نامه‌ی برادران کوئن برمی‌گردد و شاید بتوان گفت خشونت و کثیفی فیلم اگر با سبک شبه ناتورئالیستی برادران کوئن همراه می‌شد موفق‌تر نیز می‌شد.

اما از همه این‌ها گذشته این فیلم اگرچه نگاه وطن‌پرستانه‌ی آمریکایی دارد و به گونه‌ای می‌توان آن را توجیه کننده‌ی لکه‌های ننگ ایالات متحده در ژاپن دانست، برای بیان آن‌چه در جنگ و اسارت می‌گذرد و ملموس کردن رنج اسارت موفق است. و هم‌چنان فکر می‌کنم چرا تلویزیون ما تا وقتی فیلم خوب برای جنگ اسارت نمی‌سازیم، تا وقتی سینمای ضد قهرمان‌مان از ابوترابی‌ها مثل لوییس زامپرینی اسطوره نمی‌سازد، نجات سرباز رایان و شکست ناپذیر را در جدول پخش هفته دفاع مقدس و سال‌روز بازگشت آزادگان قرار نمی‌دهد.

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

تیغ باید گره‌گشا باشد

بی‌خوابی و شعر هم‌زاد هم‌اند. بعد از مدت‌ها به لطف یک بی‌خوابی آشنا از میان هذیان شعری متولد شد...


از غم دردهای تکراری

چاره‌ای نیست غیر ناچاری!


فرق بین شب تو و روزت

فرق بی‌خوابی است و بیداری


غم دیروز و غصه‌ی فردا

هر دو را شب که می‌شود داری


خسته از بیت‌های امروزی

خسته از شعرهای سیگاری


خسته از شاه‌های اهل صله!

خسته از شاعران درباری


خسته از راویان بی منطق

خسته از عالمان اَخباری


اشک را پاک می‌کنی اما

بالِش‌َت را دوباره می‌باری


تیغ باید گره‌گشا باشد

زخم وقتی که می‌شود کاری


بین تنهایی پس از گریه

بعد زاری... میان بیزاری...


گفتم: آیا کسی هم این‌جا هست؟!

مرگ فریاد می‌زند: آری!


محمدهادی. ع

21 مرداد 1394

حدود ساعت 3 نیمه‌شب

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

دختری در آمریکا شهر بد ایرانی را می‌سازد!

«دختری در شب تنها به خانه می‌رود» (A Girl Walks Home Alone at Night) به دید هنر فیلم‌سازی یک کپی درجه چندم از ایده‌ی «شهر گناه» (sin city) است. اما در راه کپی برداری هم مرتکب دو اشتباه واضح می‌شود و در نهایت از فیلم چیزی نمی‌ماند! شهر گناه، خود بر اساس داستان‌های مصوری با همین نام ساخته شده و در واقع می‌توان به او عنوان کامیک بوک ناطق را داد! در این سبک از داستان نویسی قبل از هر چیز قصه و شخصیت است که به چشم می‌آید اما در فیلم «دختری در شب...» از اساس قصه رها شده. همه شخصیت‌ها معلق‌اند و اتفاق‌ها پراکنده و بی هویت‌اند و می‌شود روایت را تا حد زیادی ضدقصه دانست. نکته‌ی دیگر این که همان طور که در شهر گناه اولین چیزی که به چشم می‌آید رنگ است، رنگ بیش از نیمی از راه کمیک استریپ‌هاست اما در این فیلم به شکل سفیهانه‌ای تصویر مطابق نگاه سینمای روشن‌فکری سیاه و سفید است! جایگزین رنگ در فیلم تنها نور است که بر خلاف تمجیدهایی که در این باره دیده می‌شود، فیلم پر است از خطاهای نورپردازی. و دیگر این که حتا با همان معیار خشونت ناب و وحشتی که در سین سیتی وجود دارد هم فیلم ناتوان از ایجاد چنین فضایی است. به طوری که آن وحشتی که به واسطه‌ی پوستر فیلم انتظار می‌رود تنها در یک سکانس ایجاد می‌شود.

نکته‌ی دیگر این که شخصیت اصلی فیلم یک «خون‌آشام-فرشته‌ی چادری» است! خون آشام بودنش به خاطر اقبال مداوم هالیوود به این ژانر است که البته در سال‌های گذشته موج جدیدی از ومپایرها سینمای آمریکا را تسخیر کرده‌اند. فرشته است چون تنها ویژگی واقعی شخصیت اوست. البته باز هم مانند خیلی فیلم‌های هالیوود که فرشته‌ها اسیر طبیعت می‌شوند در یک کنش نتراشیده عاشق می‌شود تا در برهوت بی هویتی به داد فیلم برسد! البته چادری بودن این شخصیت تنها جنبه‌ی رمزآلود بودن را تقویت می‌کند و یکی از معدود نمادهای ایرانی بودن فضای فیلم است!

بقیه‌ی نمادهای ایرانی بودن فضا هم به شکل سطحی و در حد شناخت عوام آمریکایی از ایران است. بیابان، نفت، چادر و حجاب، اعتیاد، زبان فارسی (خیلی عبارت‌های روی دیوار و زیرنویس تلویزیون و... بی معناست و تنها به خاطر نشان دادن زبان فارسی به کار رفته است.) و... این نمادها تنها همان کشور عقب افتاده‌ی وحشی و تنفر برانگیزی را نشان می‌دهد که عوام غرب تصور می‌کنند. به عبارتی «آنا لیلی امیرپور» اگرچه از طرفی منتسب به ایران است اما یا تنها راه شناختش از ایران به پروپاگاندای رسانه‌ای غرب منحصر بوده یا خواسته در فیلمش چیزی که مطلوب جشنواره‌هاست را نشان دهد، و به این وسلیه فیلم بسیار ضعیفش را در حد یک فیلم جریان‌ساز مطرح کند.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چند سطری از «امروز»

تعطیلات فرصتی شد تا بعد از مدت‌ها سینما بروم و «امروز» را ببینم. جدیدترین فیلم سیدرضا میرکریمی. 

امروز و شخصیت اصلی آن با بازی پرویز پرستویی مثل همه‌ی کارهای میرکریمی پر از ظرافت‌های جذاب و شاعرانه است. فیلمی که ظاهرن بنا دارد در تمجید سکوت باشد. اما شخصیت اصلی فیلم از نظر من به سه حالت تقسیم پذیر است:

1. قهرمان اخلاق‌مدار:

راننده تاکسی است اما مسافری که پشت تلفن داد می‌زند و توهین می‌کند را نرسیده به مقصد پیاده می‌کند. این را از ابتدای فیلم می‌شود فهمید. دارد ناهار می‌خورد اما مسافری را که وضع مناسبی ندارد به مقصد می‌رساند. تا جایی که ممکن است کمک می‌کند و چشم‌داشتی هم ندارد. اگر آینه‌ی ماشینش را بزنند اعتنایی نمی‌کند... این قهرمان اخلاق‌مدار در اغلب زمان فیلم دیده می‌شود و اوج کارش این است که در مورد زن بی شوهری که باردار است نه تنها قضاوت نمی‌کند بلکه سپر قضاوت‌های دیگران می‌شود. (قهرمان داستان مرا به یاد حاج کاظم آژانس شیشه‌ای می‌اندازد. یک جورهایی همان حاج کاظم است که پیر شده برای من...) تا قسمت‌های انتهایی فیلم با همین شخصیت رو به رو هستیم اما...

2. خودآزار:

این‌که سپر قضاوت‌های بی رحمانه‌ی اطرافیان در مقابل یک زن زیر بار زایمان بشوید کار قهرمانانه‌ای‌ست. ایثار است. گذشتن از حق خود برای دیگری. اما وقتی سکوت شما به کسی سودی نرساند و فقط برای خودتان هزینه بتراشد چه؟! بعد از زایمان، ما با مردی طرفیم که باز سکوت می‌کند و در خلوت هم قضیه را نمی‌گوید. در حالی که نه ضرری دیگر متوجه زن مرده است و متوجه فرزند او. اما باز سکوت می‌شنویم. قهرمان ما می‌ایستد و از دکتر کتک می‌خورد. آنقدر ادامه می‌دهد که تصور می‌کنیم مازوخیست است. از این کتک خوردن لذت می‌برد! قضیه از این فراتر است. بچه‌ای دنیا آمده که دارند شرعن و قانونن به فرزندی شخصیت فیلم می‌نویسندش! اما حد اقل در حمایت از حقیقت حرفی نمی‌زند! در بخش‌های پایانی با یک مرد خودآزار طرفیم...

3. ضد قهرمان فرصت‌طلب:

کدام قانون شرعی و اخلاقی به کسی اجازه می‌دهد نوزادی را بدزدد؟! اصلن این مرد به دنبال چیست؟! این کار با اخلاق‌مداری که در فیلم ساخته شده هم‌خوان نیست! قهرمان فیلم در پایان‌بندی ضد قهرمان می‌شود. و کلید همه‌ی خلاف‌هایش هم در یک جمله‌ی اوست. وقتی می‌گوید دلش می‌خواسته روزی پشت این در منتظر بماند. یعنی فردی که بچه‌دار نشده حالا بچه دزدی می‌کند. بگذریم از پرسش‌هایی از این دست که چرا از پروش‌گاه کسی را به فرزندی قبول نمی‌کند و اصرار دارد همین بچه‌ای که در نسبش تردید است را برای خود نگه دارد! ضد قهرمان فیلم فرار می‌کند. اما معلوم نیست به چه دلیلی و به کجا! پایان‌بندی فیلم هم غیر واقعی است و هم غیر اخلاقی!

نکته‌ی دیگر فیلم صدای رادیو است. صدایی که اغلب مواقع به عنوان آمبیانس استفاده شده در حالی که توجیهی ندارد. یعنی در سکانس‌های داخلی بیمارستان هم به گوش می‌رسد(که اگر تعمدی بوده باید به عنوان موسیقی کار استفاده شده باشد و واقعن بدون توجیه است!) هم‌چنین بی تناسبی برنامه‌های رادیویی با واقعیت هم مشکل دیگری‌ست. بعد از ظهر قرآن و اذان پخش می‌شود! یا مثلن ترانه‌ی «اینجا تهرانه...» از رادیو پخش می‌شود که ما نفهمیدیم کدام شبکه رپ‌های «هیچکس» را باید پخش کند! این اشکال‌های ریز برای  کسی مثل میرکریمی که همیشه ریزبینی‌ها نقطه‌ی قوت فیلم‌هایش هستند خیلی سبک و ناراحت‌کننده است.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی