نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۷۴ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

سحرگاه نُهِ اردی«بهشت»

این بیت‌های مشوش در سرگیجه‌های آن روزها تنها توانم بود. که رفت زیر سایه‌ی نام «مادر»...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

چشم‌های خیس منطق

1. گریه کردن بر هیچ چیز خاصی دلالت ندارد.

2. با گریه خوابیدن بر خیلی چیزهای خاص دلالت دارد.

موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

مثلن

مثلن دو در کنیم کار و بار و بزنیم به دل یار و این هوایی که باران توی گلویش گیر کرده. برویم تا یک جای تنها و چای بزنیم با هم و شعر بخوانیم و بی خیال، سر تکان دهیم.

مثلن بزنم زیر آواز و آن هم با چشم‌های تقریبن بسته.

همین!

بعد هم مثلن هی فضولی طلبه‌های تثبیتی‌مان گل کند بیایند این‌جا و وبلاگ «حاج آقا» را بخوانند و کِرکِر کنند! خیالی نیست!

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

جمجمه‌ات را به او بسپار

معلم علوم تجربی‌مان -آن روزها که بچه محصل بودیم- حکیم بود. حرف‌هایی می‌زد از جنس فراواژه!

روزی برای‌مان خاطره‌‌ای گفت. از یکی کسی که در حال خواندن درس گیاه‌شناسی حال‌ش بد شده بود. برده بودندش بیمارستان. بعد انکشف که همان‌طور که گیاهان سمی و حساسیت‌زا را می‌خوانده بی‌خیال با علف‌های زیر پایش ور می‌رفته. با یکی از همان گیاه‌های توی کتاب‌ش مسموم شده. همان وقتی که داشته درسش را حفظ می‌کرده.

چند روز پیش یاد معلم‌مان افتادم و این خاطره. وقتی توی نماز مشکلات‌م را مرور می‌کردم. آن هم وسط «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»...

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شقشقیه‌های هر روزه

در هر لحظه‌ام شقشقه‌ای‌ست. که بر می‌خیزد و فرومی‌نشیند. و باز...
دردهای بی‌پایان به حرف‌های ناتمام ختم می‌شوند...

و سرانجام هیچ کس نخواهد فهمید...

شقشقةٌ هَدَرَت... و تمت الکلام. و الکلام، الکلام...

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

کیف وجدتم قول لا اله الا الله؟

مشهد. حرم. ورودی رو به روی صحن آزادی...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

126

در این بی خانه‌گی...

در این ناامیدی...

خانه‌ی امید من است

جای خالی بالای نام تو...

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

بیایید کارهای خدا را مشاهده کنید، او در کارهای خود بر بنی‌آدم برتر است/عهد عتیق-مزامیر-مزمور 66

هر روز عمامه‌ام مو در می‌آورد و هر شب بالشم. قبل‌ها دلم می‌خواست موی بلند داشته باشم. خیلی هوسم طولانی نبود. فقط از وقتی هُل خوردم توی دبستان و هر بار نق می‌زدم به جان مادر که پس کی موهایم بلند می‌شود بعد تا به خودم می‌آمدم رفته بودم زیر بار اصلاح اجباری مدرسه، تا همین چند وقت پیش. سر جمع شاید 17 یا 18 سال هوس موهای بلند و دم اسبی داشتم. حالا اما دلم می‌خواهد تیغ بکشم سرم را. حس می‌کنم این‌جور می‌شود کمی بیش‌تر وسط این همه خستگی دوام بیاورد. کأنه سی پی یو که فن می‌بندند به جانش!

از خستگی پناه می‌برم به انبوه کارهای زمین مانده. فرقی نمی‌کند توی وظایف کی تعریف شده باشد. این روزها روزهای خوبی‌ست. فقط سرم گاهی داغ می‌کند. دست می‌کشم به تتمه‌ی موهای روی سرم که هر روز سفیدتر می‌شود.

این روزها عهد عتیق می‌خوانم وقت‌هایی که سرم خلوت می‌شود. این روزها آرامم...

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

تا چه پیش آید برای من

مشغولم.

به کار جدید. به طلبه‌های نو. از همان‌هایی که عبا می‌اندازند و سر می‌تراشند و سلامٌ علیکم می‌گویند و از حاج آقا خجالت می‌کشند که یواش «صبحکم الله» می‌گویند و فقط می‌شود صفیر «صاد» را از زیر لب‌شان را شنید.

تا خرخره درگیرم توی این همه کاغذ و برگه‌های امتحانی و «حاج آقا سوآل داشتم...» و...

بوهای تازه‌ای می‌شنوم. بوی زندگی. بوی امید. بوی تهجد. و آه می‌کشم هر بار.

دارم به کارهایم نمی‌رسم هر روز و چه قدر خوب است که آدم کلافه باشد و بداند فردا کار دارد و بعد یادش برود درباره‌ی فردا فکر کند که می‌رسد از راه یا نه؟ قبل از خواب هم از هوش برود و وقت نباشد بپرسد: «صبح فردا را می‌بینم؟»

دلم یک مشهد اساسی می‌خواهد. از همان‌هایی که نباید رفت. از همان‌هایی که مزه می‌دهد بروی دم در و به زبان خودت «عر» بزنی که مثلن اذن دخول آدم خمار همین است... بعد هم بی منت خادم‌های مفتش حرم راه‌ت را کج کنی و برگردی...

موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

جان آدم یک "آه" می‌شود وقتی بعضی‌ها به لب‌ش می‌آورند

گذشت خوبی‌ام از حد، به شک دچار شدند

به احترام کمی خم شدم سوار شدند...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی