نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۷۴ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

راوی اگر تویی

1.

با این که می‌دانم کارم بندگی‌ست، نه خدایی کردن! گاهی مثل هر کدام از خیلی‌های دیگر(!) ناخودآگاهم سر می‌رود از پرسش. آن هم از خود خدا. اصلن همین الآن یا هم‌زمان با هر بارانی که دم اسبی و چهار نعل می‌تازد می‌پرسم: «خدایا! دلت را به کی خوش کرده‌ای که رحمت می‌فرستی؟! به ما؟! به من؟! من که راوی اول شخص‌م دیگر از پرسوناژهای این داستان شلوغ امید بریده‌ام. تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»

2.

آن وقت‌ها که مدرسه می‌رفتم معلم‌ها می‌گفتند پرسش‌های آزمون را خوب بخوانید. که سوآل، نیمی از پاسخ است. پرسشم را باز می‌خوانم. جواب می‌گیرم:«تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»



پانوشت:

1. سعی می‌کنم برگردم. به (نا)بندگی‌ام...

2. دیشب داشتم بازی می‌کردم. نگاهم افتاد به گوشی‌ام و حدیث تصادفی‌اش: «لا یفلح من وله باللعب و استهتر باللهو و الطرب» رستگار نمی‌شود کسی که شیفته‌ی بازی و فریفته‌ی سرگرمی و طرب گردد. غررالحکم

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

مگر از رحمت‌ش

گاهی آدم دارد زندگی‌اش را می‌کند که بی هوا همه چیز آوار می‌شود روی سرش. آدمی که ضربه می‌خورد به سرش، آخ‌ش در می‌آید. آه‌ش... دیگر چشم‌هایش جایی را نمی‌بیند. چه رسد به آوار. هر چه مانده است از امید را می‌دهد به باد. دیگر می‌مانی و هر چه اندوه که انبوهی‌ست بر دل‌ت... بر سرت...

راه نجاتی نیست. مگر آن که "در رو" برایت بگذارد. "در رو" همان "مخرجاً" است که می‌گوید... آن گه برای هر که تقوایش را داشته "در رو"یی قرار می‌دهد...



پانوشت:

1. آوار بر سرم است. و من چشم دوخته‌ام به تقوایی که نداشته‌ام...

2. امروز از پلاس زدم بیرون. شاید از این جا هم، همین روزها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

گر دوست واقف است که بر من چه می‌رود

مدتی می‌اندیشیدم به قدر مشترک همه‌ی بشریت، فارغ از زمان و مکان و مسلک و عقیده و هر چه غیر از این. چندین‌گانگی جهت‌ها و افعالی که از این دو پای مرموز رخ می‌دهد چیست؟! از جنگ تا صلح تا سکوت و سخن و...
هر چه فکر کردم جز یک واژه چیزی در غایت نبود: «آرامش»
همه چیز و همه کار برای آرامش است. هر صواب و خطایی به انگیزه‌ی آرامش است. آرامشی که گاه مقطعی و شخصی است و گاهی پایدار و نوعی.
اما شکی نیست که بشر در نهایت به غایتش نرسیده. و حتا مرحله به مرحله نزول کرده و از آن چه خواسته دور شده. شاید همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی در نظر نگرفتن یک نکته‌ی کوچک است: «آرامش باید عطا شود...» نمی‌شود آرامش را یافت اگر عطا نباشد.
راستی! داشتم سعدی می‌خواندم. رسیدم به این‌جا:

گر دوست واقف است که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست

از آرامشش گره خوردم به کریمه‌ی چهار از سوره‌ی «فتح»:

هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً
او همان خدایى است که سکینت و آرامش و قوت قلب را بر دلهاى مؤمنین نازل کرد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند، آرى براى خدا همه رقم لشکر در آسمان‏ها و زمین هست و خدا مقتدرى شکست ناپذیر و حکیمى فرزانه است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

دلم برای وبلاگ تنگ شده بود

حساب سرانگشتی‌ام می‌گوید سه روز مانده تا سال بعد. اگر چه هیچ وقت حساب‌های سرانگشتی‌ام خوب نبود!

بچه که بودم یک حس خاص داشتم به تحویل سال. حس می‌کردم اتفاقی را که می‌افتد و بعد در لحظه‌ای سالم نو می‌شد. امسال اما حسم فرق می‌کند. حسی‌ست شبیه پیش از امتحانات. همیشه دوست داشتم زود امتحانات تمام شود. از مدتی مانده به زمانش یک جای ذهنم تل‌انبار می‌شد دغدغه‌اش -دغدغه‌ای که ربطی به سختی و سادگی و اهمیت امتحان نداشت- و هر روز بزرگ‌تر می‌شد. خلاصه این‌که دلم می‌خواهد زود روز عید برسد آن هم برای گذشتن آن لحظه‌ی تحویل سال که 91 را برایم بایگانی می‌کند...

دیگر مثل قبل‌ها شوق سال تحویل توی دلم لول نمی‌خورد! شاید تنها انتظار پیام آقا را می‌کشم. بیش‌تر از هر چیز. دلم می‌خواهد با همسرم آن موقع را گلزار شهدا باشیم. امروز داشتم فکر می‌کردم که یک سجاده‌ی بزرگ لازم داریم و گوشی برای رادیوی موبایل!
...

راستی! حالم خوب است...



پا نوشت:

1. دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. برای نوشتنش! همین...

2...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی