رمان «خداحافظ گری کوپر» را با همهی شهرت و محبوبیتش دوست ندارم. اما لنیِ داستان را دوست دارم. مگر میشود این شخصیت ویژه را دوست نداشت و یک جاهایی نگاهش به دنیا را تحسین نکرد؟! «ناطور دشت» هم برایم رمان جذابی نبوده و نیست. حتا یک وقتهایی فکر میکنم اصلن رمان است؟! قصه کجاست؟! اما شخصیت کتاب چنان به دلم مینشیند که هنوز بعد مدتها گاهی جلو چشمم میآید. از اساس ناطور دشت به جای قصه گفتن شخصیت میسازد و میپردازد. حالا گیرم اینقدر از شخصیتش اسم نیاورد که یاد آدم بماند. اما حرکات و تفکراتش ماندگار است.
توی سینما هم «راننده تاکسی» همین است. یک فیلم سراسر بد! اما تراویس؟! تراویسِ راننده تاکسی نه دنیرو است، نه اسکورسیزی. فقط تراویس است و بزرگتر از فیلم و همهی فیلمهای کارگردانش.
اینها را گفتم که برسم به «اتحادیه ابلهان». رمانی با محوریت شخصیتی به نام «ایگنیشس جی رایلی». ایگنیشس هم از همان شخصیتهاست که پا دارد و از کتاب بیرون میآید و با آدم زندگی میکند و وسط روزمرهی زندگی جملات قصار رها میکند! هم شخصیت ویژهای دارد، هم شخصیتپردازیِ معرکهی «جان کندی تولِ» مرحوم خوب تراش و صیقلش داده. از اینها گذشته، هم داستان دارد و هم فضا و هم دیالوگ. هر چه از یک رمان میشود خواست! «پیمان خاکسار» هم جوری ترجمه کرده که بشود هم روان خواند و هم حسابی لذت دیالوگها و شخصیتها را برد.
فرق اتحادیهی ابلهان با بیشتر کتابهای خوب همین است. میشود با خیال راحت پیشنهادش کرد.
پ.ن: قبل از خواندن، مقدمهی مترجم را نخوانید!
پ.ن 2: قبل از خواندن تصویر جلد کتاب زبان اصلیاش را ببینید.