نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

حوالیِ ساعت ۱۶ سه‌شنبه ۱۶ بهمن

کافه‌چی شده‌ام. مشتری‌هایم هر کدام حالی دارند و هوایی. یکی‌شان همیشه شِیک می‌خورد، یا هات چاکلت، یا نهایت کاپوچینو مدیوم. می‌پرسم شب کدام است؟! سر می‌گرداند. نگاهم می‌کند. درنگ می‌کند. با صدایی به آهستگیِ نفس می‌گوید: «یه چیز تلخ‌تر... غلیظ‌تر... دارک... سنگین‌ترین چیزی که تو دست و بال‌ت پیدا میشه...» می‌دانم چه می‌خواهد. می‌روم. هنوز صدای نفس‌هایش می‌پیچد توی گوشم...

چشم‌هایم را باز می‌کنم. بی‌کافه‌ام، بی‌مشتری...


پ.ن: این‌جانب، از عصر امروز، پایان عصرِ مدارا را اعلام می‌کنم! رو به روی مثلن محترم! آماده باش...طوفانْ پشتِ طوفان در راهِ توفیدن است...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

برادران و بزرگان! نصیحتم مکنید!

خوبم، خیلی خوب! البته اگر از احوال ما جویا باشی و البته‌تر این‌که راستش را نخواهی!

راستش را اما اگر بخواهی، طوری نیست، کمی گلویم درد می‌کند و یک جورهایی انگار گرفته باشد. حرف زدن با گلویی که درد می‌کند خراش می‌اندازد به انتهای گلو و خلاصه این‌که گلودرد پای آدم را به دنیای «دیفن هیدرامین» و «سکوت» باز می‌کند!

راست‌ترش را اگر بخواهی گلویم آن‌طورها که هر بار، درد نمی‌کند. حرف که می‌زنم هم تیر نمی‌کشد، فقط درد را از گلو می‌کشد به چشمم و...

هیچ! یعنی زیاده عرضی نیست. فقط داشتم سعدی می‌خواندم که یادم افتاد به گلویم، به استخوان توی گلو...


پ.ن: حذر کنید ز باران دیده‌ی سعدی / که قطره سیل شود چون به یک‌دگر پیوست

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

ابراهیم

پیامبر است. اولوالعزم است. صاحب امامت است. اما به وقتش زُل می‌زند توی چشم‌های نادیدنی او و می‌گوید: دلم آرام نیست، نشانم بده...

روی آدم را باز می‌کند، تا بی‌‌که صدا بلرزد، فریادم را سر او نجوا کنم:

می‌دانم! هم می‌دانی و هم می‌توانی. انتقام آن‌جا که تو منتقم باشی کام را نمی‌خراشد. می‌دانم و ایمان دارم. دلم آرام نیست اما... بگو کدام پرنده را بر قله‌ی کدام کوه بگذارم، تا جلوه‌ای از رست‌خیزِ آرامشت را پیش چشمم بکشی لیطمئن قلبی...؟!

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

کات

مثلن هدف زندگی‌ات بشود این که پرسوناژ بشوی، یا از تیپ به کاراکتر برسی!

اما تَهِ تَهَش نقش آکسسوار را داشته باشی...


پ.ن: ببین که این همه درگیرم، مرا جواب نکن لطفن/من و قماش پسرها را، یکی حساب نکن لطفن... (رضا طبیب‌زاده)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شعر در من کبوتری مُرده‌ست

سینه‌ات غرق غم نخواهد شد

درد ما مثل هم نخواهد شد


گیرم این درد مشترک باشد

چیزی از رنج کم نخواهد شد


تبرت را بزن که به قامت من

دیگر این ساقه خم نخواهد شد


تیغ را بر جنازه‌ام بگذار

هیچ‌کس متهم نخواهد شد


دم به دم مرگ در دلم جوشید

چای از این شعله دم نخواهد شد


شعر در من کبوتری مرده‌ست

که پَرَش هم قلم نخواهد شد


هیچ‌کس عاشقم نبوده و نیست

هیچ‌کس عاشقم نخواهد شد

*

(غم من هستی و برای ابد

دور از احساس غم نخواهم شد)


۱۵ دی‌ماه ۱۳۹۷

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

سه‌گانه‌ی شعر آذرناک

یک؛ پارک آزادی، اسپرسو تک و تنها


عادت ندارم قهوه‌ی بیرون بنوشم

یا چشم از تنهایی‌ام راحت بپوشم


«آزادی»ام، تنهای تنها گوشه‌ی پارک

طوفان آرامم که در خود می‌خروشم


گوشم به لب‌هایت که شعرت را بخوانی

اما صدایش مانده تنها توی گوشم


تجار بازار رفاقت را گرفتند!

من چند می‌ارزم برایت؟!... می‌فروشم!


سیگار خاموشم، بدون دود و پر سوز

رفته‌ست یاد روشنی از ذهن و هوشم


دیگر رفیقی نیست، نه! هم‌صحبتی نیست

بار رفاقت مانده تنها روی دوشم...


۱۰ آذر ۱۳۹۷


دو؛ خیلی شب است و هنگام بی‌خوابی


از تو چه پنهان خسته‌ام، از او که پنهان نیست

ابری‌ترینم گرچه ابرم ابر باران نیست


دنیا پر است از شعله‌های رنج، از آتش

اعجاز ابراهیم باشد هم گلستان نیست


آهنگ غمگین غصه‌ها را گریه خواهد کرد

اما غمی مانند اشک پشت فرمان نیست


وقتی که در اشکت خیابان موج بردارد

دریای آشوب است راهت، این خیابان نیست


در من جوانی مرد، روح زندگانی مرد

اندوه پیری هست در من، صبر پیران نیست


مانند من غمگین و دردآلود بسیار است

اما شبیه غصه‌های من فراوان نیست


اولین دقایق ۱۱ آذر ۱۳۹۷


سه؛ از شب بهمن، تا صبح دونات، زمستان جاری است!


دارد زمستان جدیدی می‌رسد از راه

با سوزهای ناگهان، با سیلی ناگاه


من کوهم و سرما سرم را می‌برد اما

در سینه‌ام آتش‌فشان کهنه‌ای از آه


کوهم ولی دارم به خود می‌پیچم از سرما

کوهم ولی کوهی که تو می‌سازی از هر کاه


دیگر طلوع صبح فردا پشت شب‌ها نیست

بر سینه‌ی شب مانده داغ کورسوی ماه


در قلب تقویم آذری سرخ است در جریان

در خانه‌ام اما تبِ جانکاهیِ دی‌ماه


در بهمن طولانی‌اش گم می‌شود هر بار

گرمای پک‌های عمیق بهمن کوتاه


دیگر بهاری نیست، تا آخر زمستان است

این عصر یخبندان پایانی‌ست، بسم الله


۱۵ آذر ۱۳۹۷

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

The sadness will last forever

«آدمی‌زاد چیست؟ یک امید کوچک، یک واقعه‌ی خوش چه زود می‌تواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند. اما وقتی همه‌اش تودهنی و نومیدی است، آدم احساس می‌کند که مثل تفاله شده، لاشه‌ای، مرداری است که در لجن افتاده...»

(سووشون)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

اِذن

بی‌تردید خدا از اهل ایمان دفاع می‌کند. بی‌شک خدا از خیانت‌کارانِ قدرنشناس بیزار است.
به کسانی که در حال نبردند، اذنِ جنگ داده شد، از آن‌جا که به آنان ستم شده است. و شکی نیست که خدا می‌تواند آنان را یاری کند.

(برداشتی از آیه‌ی 38 و 39 سوره‌ی حج)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

بیستـ و یکـ هزار و شِشـ‌سَد و پنجـ ـآهـ و یکـ

گاهی یک «یکِ» بی‌چشم و رو با لبخند‌های عصبی‌کننده‌اش از پشت دیواری که بلندایش دست در گردنِ آسمان است و بی‌نهایت می‌نماید، نه تنها از «بیست و یک هزار و شِشسَد و پنجاه» بیش‌تر می‌شود که از «یک» نیز می‌گذرد و در لحظه‌ای به «ریاضیات» و «2» و «1» و «6» و «5» و «1» و «من» و هر چه به چشمش می‌آید دهن‌کجی می‌کند...
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

نااُمید

این‌که آدمی به امید زنده است، درست!

بی‌امید نمی‌شود زنده ماند، اما امید، خودْ قاتلِ آدمی است...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی