اپیزود یکُم(به جای مقدمه):
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال / هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران طریقت به نیم جُو نخرند / قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست (حافظ)
اپیزود دوم (کمونیسم فرهنگی):
اگر چه اساس نظریهی «کمون اولیه» و «کمون ثانویه» در جهت یکساننگری اقتصادی است، اما انتظاری که برخی امروز از موضوعی چون هنر دارند بی شک کاریکاتوری از کمونیسم در این عرصه است. انتظار برای همقواره بودن یکیک انواع هنر. کاریکاتوری که من نام آن را «کمونیسم فرهنگی» میگذارم. بدون تردید این تفکر -که بیشتر به بی فکری میماند- ناشی از جهل مرکب چنین اندیشهبازانی است! از آن دردناکتر «فاشیسم فرهنگی» است که معلول چنین زاویهی نگاهیست. تمامیتخواهی فرهنگی درد بیدرمان این دوستان(!) است. دردی که
سزاست بر آن گریست. فاشیستهای عرصهی فرهنگ در حقیقت کوتولههای هنریاند! کسانی که مایلاند بیهنری خود را در همقامتی جامعه بپوشانند.
اپیزود سوم (گربهی سیاه، گربهی سفید1 یا دیکتاتوری عالمانه و دیکتاتوری احمقانه):
دیکتاتوری اگرچه در ذات خود غرر و غرور دارد اما اقسام هم دارد. دیکتاتوری عالمانه که طرد اندیشه دیگران است در عین علم دیکتاتور، قابل درک است. اما شوربختی در طرد اندیشهی غیر است در حالی که خود انسان درک و سوادی در آن سطح نداشته باشد! چونان بیچشمی که تیغ به تاریکی میکشد.
جای تأمل آنجاست که همهی ما دیکتاتورهایی درونمان داریم. برای روز مبادا. و تلخی نابش آنجاست که قربانیان دیکتاتوری توان استحاله شدن به دیکتاتورهای کوچک را بیشتر دارند.
اپیزود سوم (سطح شعور هنری در حد کنترل+اف):
رضاخان امیرخانی در بیوتنش لطیفهای دارد. آنجا که ممیز کتابش را وارد داستان میکند و میگوید الآن ممیز Ctrl+F را میزند و "سکس" را جستوجو میکند و میرسد به اینجای متن! بعد هی بالا و پایین میکند تا بفهمد کجای داستان سکسی است!
این مزاح تا آنجا مزاح میماند که کسی به کلمهی «اروتیک» در نقد فیلمی که نگارندهی این سطور نگاشته ایراد عقیدتی وارد نکرده باشد! اما به قول دوستان: «برای شما جوک است و برای ما خاطره!»
زار زدن سزاست وقتی «آقای کنترل+اف» تیغ در دست باشد! که هنر پیشکش، تعقلتان را... و به قول خواجه عبدالله انصاری: «الهی! آن را که عقل دادی چه ندادی و آن را که عقل ندادی چه دادی»
اپیزود چهارم (گادفادر2):
صدا و سیمای جمهوری اسلامی با همهی سانسورهای به حق و ناحقش در تصاویر، «فرناندا لیما» را در قاب لانگشات نشان میدهد. آن هم با آرایش و پوشش کذا! سایتهای اینسو و آنسو نیز در مدیومهای مختلف پوشش دادند و... حالا تصور کنید کسانی را که پوستری کوچک از یک فیلم که در لانگشات زن و مردی نشستهاند و از قضا زن ماجرا بازوانش را نپوشانده بیضة الاسلامشان به خطر میافتد و «واثکلاه» بر میآورند. البته حد افراد قابل احترام است و قابل درک، اما برادرخواندگی و پدرخواندگی و مدعی العموم بودنشان نه! البته اینها هم باشند تا «هُم فیها خالدون...» فقط به ضمیرهای ظاهر آیهی شریفه التفات نکنند که از قرآن هم به ریبه میافتند!
اپیزود پنجم (مطهری با طعم دلخواه):
نه «زن روز» زمان پهلوی را دیدهام نه «محلل» را. اما اینقدر شنیدهام که اولی مجلهای مبتذل بوده و دومی فیلمی موهن. باز شنیدهام یک آخوند نقد محلل را مینویسد و در زن روز منتشر میکند! آن آخوند مطهری بوده و کارش را میکرده. حرفش را میزده. از طعن حریفان نمیهراسیده. و امروز همان مطهری -البته با سس و ادویهی دلخواه- شده است لقمهی هربارهی همین حریفان.
مطهری حُر بود و اندیشهورز. نه سایت جامع شخصی داشت نه اندیشهبازی میکرد. فرق او با حریفان فرق پستهی پرمغز است و پستهی بیمغز. سخن گفتن اولی لذیذ است و دیگری مایهی آبروریزی!
-----------------------
1. «گربهی سیاه، گربهی سفید» عنوان فیلمی از «اِمیر کاستاریکا»
2. «Godfather» یا همان «پدرخوانده»ی «فرانسیس فورد کاپولا» مد نظر است!