+++
1. بعضیها آنقدر دایرهی خودی را تنگ کردهاند که دماغ خودشان هم از دایره خارج است!
2. امیرخانی دیگر برایم حتا نویسندهی محبوب "هم" نیست! اما این نوشته یک جورهایی کل حرف من بود!
انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، برای من از جهت دیگری اهمیت ویژه دارد. اگر حیات و توفیق به 24 خرداد برسد من هم مثل اکثر مردم رأی خودم را میدهم. آن هم به یکی از نامزدهای حاضر. اگر چه هنوز از این که کیست مطمئن نیستم! اما هر کدام باشند میدانم که کامل نیست. من به کسی رأی خواهم داد که به نقصهایش واقفم. میدانم ایرادهایی دارد. به کسی که اطلاع دارم و پذیرفتهام آیندهاش را که خطا خواهد داشت. این را میدانم. و از همان لحظهای که نامش را مینویسم خبر دارم.
وقتی میدانم او هم خطا میکند، نه امروز برای تبلیغش تا حد معصوم بالا میبرمش و نه فردا روزی که خطا کرد در حد منحرف از دین و انسانیت زمینش میزنم. و خوب میفهمم «لاتری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطا» را...(جاهل را نمیبینی، مگر تندرو یا کندرو!- روایتی از حضرت امیر)
میدانم اگر همهی مردم هم مثل من فکر کنند و همرأی من شوند معجزه نمیشود و باز هم اشکالهایی پیش خواهد آمد. و از آن سو هم اگر همهی مردم خلاف نظر من را داشته باشند و دیگری را رییس جمهور کنند، اسلام و مُلک خداوند مخدوش نمیشود. پس تقلا نمیکنم. برای تبلیغ دروغ نمیگویم و یقهدری نمیکنم. برای ضد تبلیغ هم فحاشی و تهمت را جایز نمیکنم!
سعی میکنم چشمهایم را باز کنم. تا بهترین انتخاب ممکن را داشته باشم. صبح روز بیست و پنجم هم هر چه شد خیر است و شکر میکنم خدا را...
+++
نقل این مطلب در سایت سلمان فارسی
خیلی عذر میخواهم. میدانم اینجا کلاس درس نیست. اما لازم شده است بگویم این را. برای «عدل» چند تعریف آمده که معروفترین و مقبولترینشان این دو است:
1. اعطاءُ کلُّ ذی حقٍ حقَّه (هر صاحب حقی را به حقش رساندن)
2. جَعلُ کلُّ شیءٍ فی موضعِه (هر چیز را در جای خودش قرار دادن)
تعریف دوم از حیث جامعیت و مانعیت بر اولی ارجح است. با این مبنا نگاهی میکنیم به تبلیغات(بخوانید ضدتبلیغ!) بعضی دوستان حامی آقای جلیلی در مخالفت با آقای قالیباف. این دوستان سخنان آقای قالیباف که «پیشرفت مقدمهی عدالت است و عدالت بدون پیشرفت در بهترین حالت یعنی تقسیم عادلانهی فقر...» را به شدت تخطئه میکنند از این جهت که عدالت برای ایشان اولویت ندارد. در مقابل جناب آقای جلیلی که عدالت را مقدم بر پیشرفت میدانند.
پرسش نگارنده از این دوستان این است: بنا بر تعریف دوم. آیا «شیء» مقدم و اولا بر عدل است؟! توضیح اینکه اگر چیزی برای قرار دادن در مکان خودش نباشد از اساس عدالت بی معناست. چه طور میشود چیزی نباشد و عدل معنا داشته باشد؟! این «چیز» همان پیشرفت است. پیشرفت تقدم اولویتی بر عدالت ندارد اما به اصطلاح مقدمهی جزئیهی عدالت است.
نکتهی اصلی اینجاست که این گونه بهانهجوییها از اساس باطل است. در اصل این دو بدون هم بیهویتاند. دههی چهارم انقلاب از طرف حضرت رهبری به «پیشرفت و عدالت» نامیده شده و خود ایشان هم در توضیح آن چنین فرمودهاند:
«نه عدالتِ بدون پیشرفت مطلوب است، نه پیشرفتِ بدون عدالت. عدالت بدون پیشرفت یعنی برابری در عقبماندگی، برابری در فقر؛ این را نمیخواهیم. پیشرفت بدون عدالت را هم هرگز مطالبه نمیکنیم؛ پیشرفت، همراه با عدالت. باید فواصل طبقاتی کم بشود.» (یکم فروردین 1387)
عالمان این جور وقتها میگویند:«در خانه اگر کس است، یک حرف بس است...»
+++
1. با این مشکلات مدام بلاگفا دارم جدی به بیان فکر میکنم. مثلن اینجا: http://omanfi.blog.ir
2. تصویر بالا حکایت بعضیهاست با بعضیهای دیگر! از جهت مدعیانِ تهی...
اعتقاد راسخ دارم که داشتن رأی و هوادار، یا کم و زیاد بودنشان فی نفسه نه دلیل بر خوب بودن است و نه دلیل بر بد بودن. به تعبیر حضرت رهبری گاهی کمک خداوند بر نصیب شدن توفیق خدمت است و گاهی به سلب این توفیق. اما این که دوستانی از جنس هوادارن آقای جلیلی حضور گسترده و استقبال قابل توجه قمنشینها را دلیل بر غلبهی رأی ایشان میدانند به عقیدهی نگارنده واضح البطلان است.
از طرفی پایگاه اصلی رأی ایشان شهر قم است. جایی که پایتخت جریان پایداری است. پس نمیشود از حضور قم استنتاج کرد که ایشان پیش افتادهاند. از سوی دیگر جنس هواداران آقای جلیلی افراد در صحنهاند. بدون شک افرادی که با احساس تکلیف رأی خودشان را پیدا میکنند و از شور جوان حزب اللهی بودن هم برخورداند، برای تبلیغ در صحنهاند.
اما نکتهی دیگر و قابل توجه سابقهی این جماعت است. در انتخابات مجلس نهم در قم همین جماعت همهی توان خود را خرج رأی نیاوردن آقای لاریجانی و رأی آوردن آقای ذوالنوری کردند. جالب اینجاست که در همین شهرستان قم آقای لاریجانی که مغضوب این جریان بودند و خط قرمزشان محسوب میشدند با رشد رأی حدود 40 هزار نسبت به دورهی پیشین مواجه شدند و جناب آقای ذوالنوری در حالی که رأیشان در انحصار این جماعت هم نبود نفر چهارم انتخابات شدند و از مجلس نهم بازماندند.
شاید آقای جلیلی رییس جمهور شوند. شاید رأی قاطبه را هم به دست آورند(اگر چه بعید است) اما غرض از نگاشتن این سطور دفع توهم از دوستانیست که سادهانگارانه تصور میکنند اقبال مردمی همیشه با آنان بوده و همیشه با آنان خواهد ماند...
برای کسی که ناظر انتخاباتهای گذشته بوده واضح است که بعد از فتنهی 88 به طور خاص صفبندی انتخاباتی شکل دیگری گرفته. طبیعی است که بعضی از نیروهای قدری که حرفی برای گفتن داشتهاند خام صحنهی غبارآلود شده و از دایرهی جمهوری اسلامی خارج شدند. و در نتیجهی طبیعی آن انتخابات و آرایش نامزدها محدودتر از گذشته میشود. کسانی در انتخابات حاضر و تأیید میشوند که در بدتریت حالت پتانسیل فعال شدن علیه نظام را با محرک فتنه نداشتهاند. به عبارتی دشمن نبودنشان محرز است. این آرایش را در انتخابات جاری میشود دید. نیروهای منتقد نیز افراد معتدلی هستند. مسیرشان مسیر انقلاب است. تفاوتها به طور عمده در سرعت حرکت است.
اما نکتهی جالب این است که با تغییر صفبندیها یک عنصر ثابت همیشه بوده و هست. آن هم حملهها و تخریبهاست. هر چه دایرهی رقیبان تنگتر میشود و نزدیکی فکری بین این جماعت حاصل میشود، باز هم جنس حملهها همان است که بود. با این تفاوت که قبلن به افراطیهای مخالف، بعدها به مخالفین معتدل و حالا به هر کسی که ذرهای اختلاف نظر داشته باشد!
به تصور نگارنده کاری نمیشود برای این فضای کثیف کرد. جز این که دعا کنیم و تیر آخرمان را این طور پرتاب کنیم که:
«بعضیها نقطه درگیری را اشتباه میکنند؛ خمپاره و توپخانه خودشان را آتش میکنند به سمت یک نقطهای که آنجا دشمن نیست، آنجا دوست است. بعضیها رقیب انتخاباتی خودشان را «شیطان اکبر» به حساب میآورند! شیطان اکبر آمریکاست، شیطان اکبر صهیونیسم است؛ رقیب جناحی که شیطان اکبر نیست، رقیب انتخاباتی که شیطان اکبر نیست. من طرفدار زیدم، شما طرفدار عمروئی؛ من شما را شیطان بدانم؟ چرا؟ به چه مناسبت؟ در حالی که زید و عمرو هر دو ادعای انقلاب و اسلام میکنند، در خدمت اسلام و در خدمت انقلابند. خط درگیری با دشمن را مشخص کنیم.»(حضرت رهبر)
اینکه همه باید تابع قانون باشند و مرجع قانونی تشخیص صلاحیتهای انتخاباتی شورای نگهبان است از ضروریات ماست. اما در این جهت چند نکتهی درخور تأمل به چشم میخورد.
1. اصرار بر رد صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی. طبیعی است که اگر مدرک و دلیلی نزد شورای نگهبان برای رد صلاحیت ایشان باشد، باید وظیفهشان را انجام دهند. اما قسمت عجیب قضیه، اصرار دوستان بصیر ما بر رد صلاحیت ایشان -آن هم به استناد کهولت سن- است. به این اصرارها 3 ایراد وارد است:
الف: اگر کسی به قانون معتقد باشد و به شورای نگهبان اعتماد داشته باشد -که در ظاهر این دوستان سبقهی دعوت به قانونشان سنگین است- نباید برای نهاد قانونی تعیین تکلیف کند. اگر سند و مدرکی که در بررسی صلاحیتها قابل استناد باشد نزد کسی هست، لازم است آن را به شورای نگهبان تسلیم کند. اما تعیین تکلیف و بحثهای علنی خلاف چیزیست که این دوستان ادعایش را دارند.
ب: در قانون محدودیت سنی برای رییس جمهور تعیین نشده. اما قدرت بر ادارهی کشور که لازمهی عقلی است، نیازی به فعالیت فیزیکی چندانی ندارد. این مردم هستند که میخواهند رأی بدهند. اگر به آقای هاشمی رأی دادند باید خوب بدانند که نباید منتظر سفر استانی باشند. پس وجهی برای رد صلاحیت نیست.
ج: عدهای از بزرگان این قبیله، پیش ار اعلام حضور رسمی آقای هاشمی و با تحلیل عدم حضور ایشان در انتخابات، به شعارهایی مثل «دعوت از هاشمی برای حضور و شکست بزرگ» دست زدند. با این حساب میشود تلاش برای رد صلاحیت شدن ایشان را هراس این دوستان نسبت به بر هم خوردن موازنهی انتخاباتی تعبیر کرد.
2. اصرار بر رد صلاحیت آقای رحیم مشایی. نوع افراد اول، در این دسته هم حاضرند. و طبیعتن اشکال اول و سوم گذشته مجددن به این دوستان متوجه است. اما علاوه بر آن استناد ایشان بر عدم صلاحیت آقای رحیم مشایی، نامهی عزل ایشان از سوی رهبری است که بی شک استدلالی واضح البطلان است.
حکم رهبری متوجه عزل ایشان از معاون اولی رییس جمهور است و دلیل این عزل هم به وضوح ذکر شده. «اختلاف و سرخوردگی میان علاقمندان رییس جمهور» به هیچ عنوان این دلیل در مورد ریاست جمهوری خود آن فرد جاری نیست. چرا که بر فرض رأی آوردن وی، یعنی بیش از نصف مردم رأیدهنده او را به طور مستقیم انتخاب کردهاند. پس دلسردی و تفرقه موضوعی نمییابد.
البته همان طور که ذکر شد، تشخیص این که چه کسانی واجد صلاحیتاند با شورای نگهبان است. و فشار بر تأیید یا رد صلاحیت هر فردی خلاف قانون و مذموم است.
حکایت ما و انتخابات، چیزیست شبیه معادلهی ریاضی. جواب نهایی مهم است اما به همان میزان شکل رسیدن به جواب هم اهمیت دارد.
خاطراتی از انتخابات 84 به ذهنم میرسد. از دوستانی که آن زمان خودشان را والسابقون السابقون حمایت از دکتر احمدی نژاد میدانستند. گذشته از این که همرأی آن روزشان نبودم، شکل حمایتشان هم برایم تعجب آور بود. دوستی میگفت: «اگر احمدی نژاد رییس جمهور شود، با صادرات زعفران، صادرات نفت را قطع میکند!» در تبلیغ دوستی شنیدم:«احمدی نژاد توی مدرسه نمرهاش خوب بوده. بعد معلم گفته:احمدی نژاد کیه؟! (و ادامهی ماجرای زندگی ایشان!)» یکی دیگر میگفت:«در شهرداری تهران از وقتی آمده به همهی زوجهای تهرانی یک میلیون وام داده!» دوستی میگفت:«اگر او بیاید بعد از این همه سال یک رییس جمهور در تنفیذ دست رهبری را میبوسد!» یکی میگفت:«رهبری فرموده رییس جمهور باید جوان باشد!»(بعد از 8 سال هنوز سند این سخن را نیافتهام!) یکی میگفت:«سوار پژو 504 میشود» در تبلیغاتش شنیدم که گفته:«بعد از ریاست جمهوری به کاخ سعدآباد نمیروم» یکی هم که میگفت:«اگر رای بیاورد تا چند ماه دیگر ترورش میکنند و شهید میشود!» یکی دیگر می گفت:«در فیلم تبلیغاتیاش عکس امام و رهبری را گذاشته جلویش! بر خلاف لاریجانی که عکس امام و رهبری را چپانده(!) توی کمد کتابخانهاش!» یکی گفت:«گفته برایم پوستر رنگی چاپ نکنید!» دیگری هم به کاپشنش اشاره میکرد. بعضیها هم از دیدار مردمی شهردار تهران تمجید میکردند. همهی اینها و کلی حرفهای عجیب و غریب و بعضن خلاف شرع!
اصلن کاری به درست یا غلط بودن حرفهای بالا ندارم. نه سال 84 با رییس جمهور شدن آقای احمدی نژاد مشکلی داشتم و نه امروز با رییس جمهور شدن یکی مثل آقایان جلیلی یا باقری لنکرانی یا قالیباف یا ولایتی یا هاشمی یا هر نامز دیگری. هر کدامشان بعد از تأیید رأی بیاورد برایم علی السویه است.
اما حکایت ما و انتخابات، چیزیست شبیه معادلهی ریاضی. جواب نهایی مهم است اما به همان میزان شکل رسیدن به جواب هم اهمیت دارد. خوب است حواسمان باشد از راه غلط به نتیجه نرسیم. که حتا اگر درست باشد جوابمان ارزشی ندارد.
سوار پراید شدن و گریه کردن در حرم و انقلابی سخن گفتن و جبهه و جانبازی و کلی مشخصات دیگر اگرچه امتیاز باشند اما به قطع دلیل کافی برای رأی دادن به کسی نمیشوند. چه رسد به حمایت و حتا دعوت...
+++
داشتم خبرهای روز را پی میگرفتم که رسیدم به نامهی نمایندگان مجلس به آقای هاشمی رفسنجانی. اولین عنوان توضیحات جناب حسینیان بود در مورد جزئیات این نامه. در قسمتی از این مطلب به نقل از ایشان آمده: «آقای هاشمی در اظهارات اخیرا خود به دو مسئله فلسطین و ولایت فقیه اشاره داشت. آقای هاشمی در سخنرانی اخیر خود اعلام کرد که مسئله فلسطین به ما ارتباطی ندارد و اعراب بروند و با اسرائیل بجنگند و ما با اسرائیل سر جنگ نداریم...»(ارجاع مطلب) هوادار آقای هاشمی نیستم اما برایم گفتن چنین حرفی از طرف چنین کسی غیر قابل هضم است! سری زدم به سایت شخصی ایشان. متن مورد نظر به این شکل آمده: «جمهوری اسلامی ایران سر جنگ و نزاع با هیچ کشوری را نداشته و ندارد و خواهان تنشزدایی و حُسن همکاری و روابط با همه کشورهای دنیا به استثنای رژیم اشغالگر قدس است. البته با این رژیم نیز سر جنگ نداریم، ولی اگر همانند دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مورد تعرض قرار بگیریم، با همه توان از خود دفاع و هر متجاوزی را از کردهی خود پشیمان خواهیم کرد و حتی اگر کشورهای عربی برای احقاق حق مردم فلسطین با اسرائیل وارد نبرد شوند، ما هم کمک خواهیم کرد»(ارجاع مطلب)
گمان میکنم هر ذیشعوری تفاوت نوشتهی دوم را فارغ از صحت یا عدم صحتش با برداشت ابلهانهی اول متوجه میشود. اما وقتی آقایان با تقوا و با بصیرت و عمار با کسی چپ میافتند کم نمیگذارند و بی ترمز میشوند. و این نهایت بی بند و باری ما عمامهایهاست...
+++
1. گاهی شرمم میشود از داشتن بعضی هملباسیها...
2. اگر دین ندارید دستکم بصیرت هم نداشته باشید!!!