نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

زمستانیه: «روسفید»

برف،

بارانِ مُخلصی است، که آهسته و پاورچین می‌آید؛ مبادا ریا شود!

ادامه مطلب
۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

زمستانیه: «دل‌شوره‌های زمستانی»

شب‌هایی که بارانی است، دل‌شوره دارم. با دل‌شوره خوابم می‌بَرَد. دل‌شوره‌ی این که مبادا صبح دیگر بارانی نباشد. تا صبح بارها بیدار می‌شوم. هر بار گوش تیز می‌کنم بشنوم از پنجره کنار دستم صدای چک چک می‌آید یا نه! اگر صدای پای باران نباشد، بغض می‌کنم. بغضی آمیخته با امید. شاید جای دوری نرفته باشد و باز ببارد. اگر بیدار شوم و باز صدای باران باشد، دلم گرم می‌شوم. شوق، احاطه‌ام می‌کند. چشم‌هایم را می‌بندم و باز با دل‌شوره می‌خوابم...
شب‌هایی که باران است و بیدار می‌شوم و از صدایش می‌فهمم هنوز هست، چشم‌هایم را که می‌بندم انگار رستاک توی گوشم می‌خوانَد: «‌دل‌شوره می‌گیرم، هر وقت بارونه / با گریه می‌خوابم، هر جا زمستونه...» هر وقت باران تمام می‌شود دل‌شوره دارم، بغض دارم، مبادا این آخرین باران باشد...
باران که باشد، انگار پشتِ دلم گرم است. گرم به این که هر وقت بخواهد بزنم به «زیر باران» و خیسِ خالی برگردم. پشتِ دلم گرم است، حتا وقتی زیر سقف باشم. انگار وقتی نرگس هست. هر دسته نرگس را که می‌بینم دل‌شوره می‌گیرم. مبادا این آخرین دسته نرگس امسال باشد. نرگس که باشد، پشت دلم گرم است که هر وقت بخواهد بوووووو بکشم با همه وجودم عطرش را و مَـــــــــــــــست... (و مَست دقیق‌ترین واژه است در وصف من در برابر چشم‌های معطرش...)
این روزها پُرَم از دل‌شوره‌هایِ مقدسِ زمستانی...

پ.ن: اگر چه تقدیرم شهریوری است، زمستانی‌ام...
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

شما باران را نازل کرده‌اید؟

«آیا به آبى که مى‌نوشید اندیشیده‌اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده‌اید یا ما نازل مى‌کنیم؟! اگر مى‌خواستیم، این آب گوارا را تلخ و شور قرار مى‌دادیم; پس چرا شُکر نمى کنید؟!»1

چرا شکر نمی‌کنیم؟ چون نمی‌اندیشیم! حتا به همین باران...

+++

1. واقعه- 68-70

2. وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ... و به خاطر شما باران فرو مى‏ریزد... (جامعه‌ی کبیره)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی

راوی اگر تویی

1.

با این که می‌دانم کارم بندگی‌ست، نه خدایی کردن! گاهی مثل هر کدام از خیلی‌های دیگر(!) ناخودآگاهم سر می‌رود از پرسش. آن هم از خود خدا. اصلن همین الآن یا هم‌زمان با هر بارانی که دم اسبی و چهار نعل می‌تازد می‌پرسم: «خدایا! دلت را به کی خوش کرده‌ای که رحمت می‌فرستی؟! به ما؟! به من؟! من که راوی اول شخص‌م دیگر از پرسوناژهای این داستان شلوغ امید بریده‌ام. تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»

2.

آن وقت‌ها که مدرسه می‌رفتم معلم‌ها می‌گفتند پرسش‌های آزمون را خوب بخوانید. که سوآل، نیمی از پاسخ است. پرسشم را باز می‌خوانم. جواب می‌گیرم:«تو که خودت سومْ شخصِ دانای کلی...»



پانوشت:

1. سعی می‌کنم برگردم. به (نا)بندگی‌ام...

2. دیشب داشتم بازی می‌کردم. نگاهم افتاد به گوشی‌ام و حدیث تصادفی‌اش: «لا یفلح من وله باللعب و استهتر باللهو و الطرب» رستگار نمی‌شود کسی که شیفته‌ی بازی و فریفته‌ی سرگرمی و طرب گردد. غررالحکم

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه اُ منفی