نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!

تصویر تو را بهار باید بکشم

مطلب تیتر یک را این‌جا بخوانید

تا چه پیش آید برای من

مشغولم.

به کار جدید. به طلبه‌های نو. از همان‌هایی که عبا می‌اندازند و سر می‌تراشند و سلامٌ علیکم می‌گویند و از حاج آقا خجالت می‌کشند که یواش «صبحکم الله» می‌گویند و فقط می‌شود صفیر «صاد» را از زیر لب‌شان را شنید.

تا خرخره درگیرم توی این همه کاغذ و برگه‌های امتحانی و «حاج آقا سوآل داشتم...» و...

بوهای تازه‌ای می‌شنوم. بوی زندگی. بوی امید. بوی تهجد. و آه می‌کشم هر بار.

دارم به کارهایم نمی‌رسم هر روز و چه قدر خوب است که آدم کلافه باشد و بداند فردا کار دارد و بعد یادش برود درباره‌ی فردا فکر کند که می‌رسد از راه یا نه؟ قبل از خواب هم از هوش برود و وقت نباشد بپرسد: «صبح فردا را می‌بینم؟»

دلم یک مشهد اساسی می‌خواهد. از همان‌هایی که نباید رفت. از همان‌هایی که مزه می‌دهد بروی دم در و به زبان خودت «عر» بزنی که مثلن اذن دخول آدم خمار همین است... بعد هم بی منت خادم‌های مفتش حرم راه‌ت را کج کنی و برگردی...

حوزه علمیه

۹۲/۰۵/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
و آخِرُ دعوانا اَن الحمدُ لله رب العالمین.../طلبه اُ منفی