گاهی بچه میشوم دوباره و غرق در شور و شیطنت. بیخیال و حواسپرت. مثل وقتی محو کارتونهای تکراری میشوم، یا وقتی دکمههای دستهی بازی را محکم فشار میدهم، یا وقتی چنان غرق فوتبال دیدنم که با هر موقعیت، چیزی را شوت میکنم. شیفتهی این لحظههای کودکانهام به خاطر تو. به خاطر لبخندی که زیرنویس نگاههای عاقل اندر سفیه توست. وقتی منِ جدا از دنیا را زیر چشم طوری برانداز میکنی انگار کودکی شیرین را. لبخند میزنی و بیآنکه حواسم باشد ظرف تخمه را کنارم میگذاری.
من شیفتهی اینلحظههای پُرلبخند و پُرنگاه تواَم. یا مثل وقتهایی که با شور از مربی جدید اسپانیا و گل 2006 دکو و تاریخچهی آفساید و کمکداور ویدیویی میگویم و سر تکان میدهی و لبخند میزنی. باز نگاهم میکنی. درگیر لحظهایام که از احتمالهای صعود و ساعت بازی میپرسی. آنجا که جزییات را چنان شرح میدهم انگار برایت مهم است. و باز لبخند میزنی و نگاهم میکنی انگار برایت مهم بوده.
من شیفتهی کودکانههاییام که چشمهای تو را میرباید. شیفتهی وقتی که واکنشم به دریبل مسی و سِیوِ دخهآ، متعجبت میکند و بعد میخنداند.
این روزها سلام میکنم به تو، به لبخندهایت، به نگاهت، به چشمهایت...
سلام روسیه، سلام مسکو، سلام سنپترزبورگ، سلام جام جهانی...
پ.ن:
1. در راستای چالش «جام جهانی چشمات»
2. از نسل وبلاگنویسانی که میشناختم کسی نمانده که دعوتش کنم!